بسم الله الرحمن الرحیم
استاد معظم حضرت ایه الله حاج سید حسن ابطحی دام ظله در کتاب انوار صاحب الزمان علیه السلام می فرمایند:
وقتى که یکى از افرادى که در مجلس معنوى با جمعى حضور دارد در یک مکاشفه خدمت حضرت بقیّهاللّه علیهالسلام مىرسد آیا سائرین هم در آن وقت مورد لطف آن حضرت قرار مىگیرند؟
پاسخ ما:
نه، ارتباطى به سائرین ندارد. مثل آنکه یکى از افراد مجلس همان وقت خواب باشد و حضرت را در خواب دیده باشد. چون مکاشفه بین خواب و بیدارى است، البته باید دید حضرت ولىّ عصر (روحى فداه) چگونه در حال مکاشفه اظهار لطف فرمودهاند. ممکن است طرز بیان و فرمایش آن حضرت و یا ابراز محبّت آن حضرت نشاندهندهى لطف عمومى آن بزرگوار نسبت به همهى اهل مجلس باشد.
بسم الله الرحمن الرحیم
استاد معظم حضرت ایه الله حاج سید حسن ابطحی دام ظله در کتاب انوار صاحب الزمان علیه السلام می فرمایند:
سوال شما:
شما فرمودهاید که هر وقت حاجتى دارید اوّل براى حضرت ولى عصر علیهالسلام دعا کنید که بهترین و بالاترین دعاها است و از طرف دیگر باید امورمان را به ایشان واگذار کنیم و بگوئیم: خداوندا هر چه خیر و صلاحمان هست به ما مرحمت فرما. حال مطرح کردن حوائج و آنها را یکىیکى از خدا خواستن آیا با مطلب بالا منافات ندارد و اگر دارد جمع آن دو چگونه است؟
پاسخ ما:
ما گفتهایم در دعاهایتان بیشتر براى فرج دعا کنید و اگر خواستید براى برآورده شدن حوائج خودتان دعا کنید، براى فرج آقا دعا کنید. چون فرج ایشان همهى گرفتاریها و مشکلات را رفع مىکند و شما حوائج امام زمان علیهالسلام را بر حوائج خودتان مقدّم بشمارید، امّا دعا یک نحوه سخن گفتن با خدا است، دعا این نیست که خداوند حاجت شما را نداند و متوجّه نباشد و شما او را راهنمائى و متوجّه کنید، بلکه خداوند
همه چیز را مىداند مثلاً حضرت موسى وقتى به کوه طور رفت، خداى تعالى از او پرسید:
«وَ ما تِلْکَ بِیَمینِکَ یا مُوسى»[1] و آن چیست که در دست راستِ توست اى موسى؟
آیا خدا نمىدانست در دست حضرت موسى چیست؟ قطعا مىگوئید بلى مىدانست. پس چرا با اینکه مىدانست سؤال کرد؟ حضرت موسى گفت:
«هِىَ عَصاىَ اَتَوَکَّؤُا عَلَیْها وَ اَهُشُّ بِها عَلى غَنَمى وَ لِىَ فیها مَأرِبُ اُخْرى»[2] این عصاى من است، به آن تکیه مىدهم، برگهاى درختان را با آن براى گوسفندانم مىریزم (و بقیّهاش را دیگر خجالت کشید بگوید و لذا گفت:) و کارهائى غیر اینها براى من بوسیلهى آن انجام مىشود.
حضرت موسى فقط مىدانست بین دو محبوب، در مقام دوستى و در مقام محبّت، راه انس محبّ با محبوبش، سخن گفتن است که با هم صحبتى کنند و تکلّمى نمایند. از خصوصیّات دعا این است که انسان وقتى دعا مىکند، اوّلاً خودش را محتاج مىداند و خدا را بىنیاز معرّفى مىکند، «اَنْتُمُ الْفُقَرآءُ اِلَى اللّهِ وَاللّهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمیدُ»[3] و همچنین صحبت با خدا و حرف زدن با پروردگار توجّه انسان را به خداى تعالى زیاد مىکند و انسان با خداوند مأنوس مىشود و کارهایش تنظیم مىگردد، کسى که یک ساعت در شبانه روز با خدا مناجات کند، دیگر بعید است که کار خلافى بکند یا مرتکب گناه شود و بعید است که دیگر به راه انحرافى برود.
بسم الله الرحمن الرحیم
استاد معظم حضرت ایه الله حاج سید حسن ابطحی دام ظله در کتاب ملاقات با امام زمان علیه السلام می نویسند:
وقتى که ما در قم مشغول تحصیل بودیم این قضیه در بین فضلا و اهل علم و اهل حال معروف بود و من از طریق دیگرى هم تأیید آن را دریافت کردهام و در کتاب «پرواز روح» به جهتى تأییدش را اشاره نمودهام و آن قضیّه این است:
سابقا راه قم به مسجد جمکران از طرف مرقد حضرت «على بن جعفر» (علیه السّلام) بود، در خارج شهر از این راه آسیابى بود که اطرافش چند درخت وجود داشت و جاى نسبتا با صفائى بود، آنجا میعادگاه عشّاق حضرت «بقیّهاللّه» (علیه السّلام) بود، صبح پنجشنبهى هر هفته جمعى از دوستان مرحوم «حاج ملاّ آقاجان» در آنجا جمع مىشدند، تا به اتّفاق به مسجد جمکران بروند، یک روز صبح پنجشنبه، اوّل کسى که به میعادگاه مىرسد،
مرحوم حجّهالاسلام والمسلمین آقاى «حاج میرزا تقى زرگرى تبریزى» بود در آنجا مىبیند که حال توجّه خوبى دارد با خود مىگوید: اگر بمانم تا رفقا برسند شاید نتوانم حال توجّهم را حفظ کنم، لذا تنها به طرف مسجد جمکران حرکت مىکند و آن قدر توجّه و حالش خوب بوده که جمعى از طلاّب پس از زیارت مسجد جمکران که به قم برمىگشتند، با او برخورد مىکنند ولى او متوجّه آنها نمىشود.
رفقاى ایشان که بعدا سر آسیاب مىآیند، گمان مىکنند که آقاى «میرزا تقى» نیامده، از طلاّبى که تدریجا از مسجد جمکران مراجعت مىکنند، مىپرسند: شما آقاى میرزا تقى را ندیدید؟ همه مىگویند: چرا او با یک سیّد بزرگوارى به طرف مسجد جمکران مىرفت و آنها آنچنان گرم صحبت بودند که به ما توجّه نکردند.
رفقاى ایشان به طرف مسجد جمکران مىروند، وقتى وارد مسجد مىشوند، مىبینند او در مقابل محراب افتاده و بیهوش است او را به هوش مىآورند و از او سؤال مىکنند: چرا بیهوش افتاده بودى؟ آن سیّدى که همراهت بود چه شد؟
مىگوید: من وقتى به آسیاب رسیدم، دیدم حال خوشى دارم، تنها به طرف مسجد جمکران حرکت کردم. کسى همراهم نبود ولى با حضرت «بقیّهاللّه » (ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء) صحبت مىکردم، با آن حضرت مناجات مىنمودم، تا رسیدم به مقابل محراب، این اشعار را مىخواندم و اشک مىریختم:
باش یک ساعت خدا را، تا خدا را با تو بینم
تا تو را دیدم مها، نى کافرستم، نى مسلمان
زلفُ رویت، کرده فارغ، از خیال آن و اینم
اى بهشتى روى! اندر دوزخ هجرت بسوزم
بى تو گر خاطر کشد، بر جانب خلد برینم
آسمان شبها، به ماه خویش نازد، او نداند
تا سحرگه، خفته با یک آسمان مه، در زمینم
در یمین و در یسارم، مطرب و ساقى نشسته
زین سبب افتان ز مستى، بر یسار و بر یمینم
زیر لب گوید، به هنگام نگه کردن به عاشق
عشوهها باید خرید، از نرگس سحر آفرینم
آن کمان ابرو غزال، اندر کمند کس نیفتد
من بدین اندیشه، اى صیّاد عمرى در کمینم
گاه گاهى، با نگاهى، گر نوازى جور نبود
مستحقّم، زانکه صاحب خرمنى،من خوشهچینم
اى نسیم کوى جانان، بر سر خاکم گذر کن
آب چشمِ اشکبارم، بین و آه آتشینم
ناگهان صدائى از طرف محراب بلند شد و پاسخ مرا داد من طاقت نیاوردم و از هوش رفتم.
معلوم شد که تمام راه را در خدمت حضرت بقیّهاللّه (علیه السّلام) بوده ولى کسى که صداى آن حضرت را مىشنود از هوش مىرود چگونه طاقت دارد که خود آن حضرت را ببیند، لذا مردم که آقا را نمىشناختند حضرت را مىدیدند.
ولـى خـود او تنـها از لـذّت منـاجـات بـا حضـرت «حـجـّة بن الحسن» (علیه السّلام) برخوردار بود.
بسم الله الرحمن الرحیم
میلاد کریم اهل بیت حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام مبارک باد
امیدوارم خدای تعالی این عید را عید ظهور حضرت بقیه الله ا رواحنا فداه قرار دهد
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
سالروز رحلت حضرت ایه الله حاج ملا اقاجان زنجانی تسلیت باد
استاد معظم حضرت ایه الله حاج سید حسن ابطحی خراسانی دام عزه در کتاب ملاقات با امام زمان علیه السلام چنین مرقوم فرموده اند:
گاهى دوستانى دوستانه از من مىپرسند که: چرا سرگذشتهاى متشرّفین به محضر حضرت ولىّ عصر (علیه السّلام) را مىنویسى و پخش مىکنى؟
من علاوه بر آنکه فکر مىکنم این عمل بهترین وسیله براى مبارزه با منکرین آن حضرت و بهترین دلیل بر اثبات وجود مقدّس آن حضرت و بهترین چیزى است که به وسیلهى آن انسان متوجّه به مقام مقدّس آن حضرت مىشود. بسیار دیده شده که افرادى با مطالعهى این گونه کتابها، به فیوضات عالیهاى رسیدهاند، که من خودم بسیارى از آنها را ناظر بودهام و من خودم دیدهام که با خواندن این کتابها مریضهائى که مبتلاء به امراض صعبالعلاج بودهاند و بلکه همهى اطبّاء آنها را مأیوس کرده بودند، دست توسّل به دامن امام زمان (علیه السّلام) زدهاند و شفا یافتهاند.
در سالهاى 1355 ـ 1351 به قدرى این موضوع جلب توجّه مرا کرده بود که هر هفته با به دست گرفتن جزوهاى به نام «پیک امید» (که در آن یک مقدّمه کوتاه و یک معجزه و چند سطر به عنوان نتیجه نوشته بودم) با جمعى از دوستان و اعضاء «کانون بحث و انتقاد دینى» به بیمارستانها مىرفتم و آن را به بیمارها مىدادم. هدفم از این عمل این بود که با خود فکر مىکردم که این بیمارها با خواندن این حکایات اگر مصلحت در خوب شدنشان باشد طبعا از نیروى معنوى و روحى هم کمک مىگیرند و زودتر خوب مىشوند، و اگر مصلحتشان در مُردن باشد باز با یاد خاندان عصمت و طهارت (علیهم السّلام) و اعتقاد محکم به آنها از دنیا مىروند و بالأخره براى من و دوستانم اجر و ثواب فراوانى خواهد داشت.
لذا چند سال مرتّب جزواتى به نام «پیک امید» مىنوشتم و در بیمارستانها پخش مىکردم. پس از مدّت کوتاهى به چشم خودم دیدم دهها نفر که مبتلاء به امراض مختلفى بودند و آن جزوات را در بیمارستانها مطالعه کرده بودند، شفا یافتند و نزد من آمدند و به قول خودشان مىگفتند: شفاى ما نه مربوط به دارو و نه دکتر و نه بیمارستان بوده، بلکه مرهون خواندن آن جزوه که شما به ما دادید بوده است.
یک روز در بیمارستان مسلولین در مشهد جوانى را عیادت کردم که فوقالعاده وضعش بد بود وقتى که کنار بسترش رفتم، چشمش را باز کرد به من گفت: آقا براى من دعاء کنید، مرا دکترها مأیوس کردهاند آنها مىگویند: «تو خوب نمىشوى باید با این مرض تا آخرعمر بسوزى و بسازى».
من به او گفتم: دکترها هر چه مىگویند، روى جریانات طبیعى و علمى مىگویند ولى من براى تو «پیک امید» آوردهام، از این به بعد نباید مأیوس باشى این جزوه را بخوان انشاءاللّه خوب مىشوى.
پس از چند ماه یک روز آن جوان را در یکى از خیابانهاى مشهد صحیح و سالم دیدم، من اوّل او را نشناختم او جلو آمد و سلام کرد و مىخواست دست و پاى مرا ببوسد و با حال گریه مىگفت: آقا شما وسیله شدید که مرا شفا دادند.
من اجمالاً متوجّه شدم که آن جوان جزء کسانى است که در بیمارستان آن جزوات را خوانده و به وسیله آن شفا یافته است.
گفتم: برادر ممکن است بفرمائید که من شما را کجا دیدهام؟
گفت: در بیمارستان مسلولین آن روز که به من گفتید مأیوس نباش من براى تو «پیک امید» آوردهام من فورا آن عیادت و آن منظره را به یاد آوردم، زیرا این جوان بیمار به قدرى آن روز حالش بد بود که من تا چند روز او را فراموش نمىکردم.
به هر حال گفتم: ممکن است جریان شفا یافتنت را براى من نقل کنى؟
گفت: اگر فراموش نکرده باشید بعد از ظهر روز پنجشنبهاى بود که شما به بیمارستان به عیادت من آمدید و آن جزوهى «پیک امید» را به من دادید، من همان لحظه آن را باز کردم و مقدارى مطالعه نمودم، دیدم حیف است که آن را حالا بخوانم چون رفت و آمد است و نمىگذارند حالم دوام داشته باشد، لذا در آخر شب آن را خواندم و متوسّل به حضرت بقیّهاللّه ارواحنا فداه شدم گفتم: آقا من با آن کسى که در این جزوه از او نامى برده شده و شفا یافته چه فرقى دارم، و بالأخره آن قدر گریه کردم تا یا خوابم برد و یا بىحال افتاده بودم و خوابهائى هم مىدیدم که فراموش کردهام ولى صبح با آن کسالت عجیبى که شما دیده بودید که من مبتلا بودم متوجّه شدم که ابدا ناراحتى ندارم و خوب شدهام، دکتر بیمارستان به من گفت: روح تو با نیروى ایمانى که در اثر خواندن آن کتاب به دست آوردهاى تو را معالجه کرده است. ولى من خودم معتقدم که نیروى دیگرى که طبعا مربوط به خاندان عصمت (علیهم السّلام) است مرا معالجه کرده است.
به هر حال از این قضایا به خصوص بعد از نوشتن کتاب «پرواز روح» و کتاب «ملاقات با امام زمان» (علیه السّلام) بسیار اتّفاق افتاده، که اگر بخواهم آنها را نقل کنم خودش کتاب مستقلّى خواهد شد، لذا من با این تجربه و بدست آوردن این فوائد به فکرم رسیده که هر چه مىتوانم این قضایا را که بخصوص مربوط به حضرت بقیّهاللّه ارواحنا فداه است بیشتر نقل کنم، تا لااقل دوستان آن حضرت در فشارهاى زندگى شکست نخورند و مأیوس نگردند.
در این ارتباط این اواخر حکایتى در قم از جناب آقاى شیخ «محمّد تقى همدانى» معروف بود که چون دوستان آن را مختلف نقل مىکردند، من از کتاب «داستانهاى شگفت» که اصل نوشتههاى خود ایشان را نقل کرده با مختصر تغییرى در بعضى ازعبارات مىآورم.
معظّمله فرمودند: در روز دوشنبه هجدهم ماه صفر 1397 هجرى قمرى همسرم به خاطر آنکه دو جوانش ناگهان از کوههاى شمیران سقوط کرده بودند و از دنیا رفته بودند مبتلا به سکتهى ناقصى شد و سخت بیمار گردید که ما هر چه مراجعه به اطبّاء کردیم فایدهاى نداشت.
تا آنکه در شب جمعه 22 صفر (یعنى چهار روز بعد از کسالت همسرم) تقریبا ساعت یازده شب در اطاق خود رفته بودم تا استراحت کنم که به نظرم آمد قبل از استراحت چند آیه از قرآن را تلاوت کنم و دعاهاى شب جمعه را بخوانم و متوسّل به حضرت بقیّهاللّه (علیه السّلام) براى شفاى کسالت همسرم بشوم، تا شاید خداى تعالى به آن حضرت اذن دهد و او به داد ما برسد.
ضمناً اینکه من به آن حضرت متوسّل شدم و مستقیماً از خدا نخواستم، علّتش این بود که تقریباً یک ماه قبل از این حادثه (یعنى کسالت همسرم) دختر کوچکم (فاطمه) از من خواهش کرده بود که من قصّهها و داستانهاى کسانى که مورد عنایت حضرت بقیّهاللّه روحى و ارواح العالمین له الفداء قرار گرفته و مشمول عواطف و احسان آن مولا شدهاند، براى او بخوانم من هم خـواهش ایـن دختـرک ده سـاله را پذیرفتم و کتاب «نجـمالثّاقـب» حاجـى نـورى را بـراى او گـاهى مىخواندم.
لذا آن شب به فکرم افتاد که چرا مانند صدها نفر که به خدمت آن حضرت رسیده و حاجتشان را گرفتهاند من هم متوسّل نشوم و حاجتم را نگیرم، لذا همان طور که گفتم: حدود ساعت یازده شب متوسّل به آن حضرت شدم و با دلى پر از اندوه و چشمى گریان به خواب رفتم، ساعت چهار بعد از نیمه شب جمعه طبق معمول بیدار شدم، که ناگهان متوجّه شدم از اطاق پائین که مریضه در آنجا بود صداى همهمه مىآید، کمکم سروصدا بیشتر شد من پائین آمدم دیدم دختر بزرگم که معمولاً در آن موقع به خواب بود بیدار شده و غرق در نشاط و سرور است وقتى چشمش به من افتاد گفت: آقا مژده مىدهم به شما زیرا مادرم را شفا دادند!!
گفتم: کى شفا داد؟
گفت: مادرم چند دقیقه قبل با صداى بلند و شتاب و اضطراب سه نفر را که در اطاق او بودیم بیدار کرد و مىگفت: برخیزید آقا را بدرقه کنید، برخیزید آقا را بدرقه کنید، و چون مىبیند که تا ما برخیزیم آقا رفتهاند، خودش که چهار روز بود نمىتوانست از جا حرکت کند برمىخیزد و دنبال آقا تا در حیاط مىرود. من که مراقب او بودم و با سروصداى او بیدار شده بودم دنبال مادرم رفتم وقتى به او رسیدم هم او و هم من تعجّب کردیم، که چگونه او توانسته تا آنجا بدود در این موقع مادرم از من پرسید: که آیا من خوابم یا بیدار؟
من گفتم: مادرجان تو را شفا دادند، آقا کجا بود که مىگفتى آقا را بدرقه کنید، پس چرا ما او را ندیدیم؟
مادرم گفت: همان گونه که خوابیده بودم و نمىتوانستم تکان بخورم دیدم آقاى بزرگوار و عالى قدرى در لباس اهل علم که خیلى جوان نبود و خیلى هم پیر نبود به بالین من آمد و فرمود: برخیز خدا تو را شفا داد!
گفتم: نمىتوانم برخیزم با لحن تندترى فرمود: شفا یافتید برخیزید.
من از هیبت آن بزرگوار (که یقینا حضرت صاحب الزّمان (علیه السّلام) بوده) برخواستم، آن حضرت فرمود: دیگر دوا نخور و گریه هم نکن. وقتى خواست از اطاق بیرون برود من شما را بیدار کردم که او را بدرقه کنید ولى دیدم شما دیر حرکت کردید خودم از جا برخواستم و دنبال آقا تا دم در حیاط رفتم.
عجیب این است که از آن لحظه مریضى که نمىتوانست حرکت کند صحیح و سالم حرکت مىکند.
مریضى که در اثر سکته چشم راستش غبار گرفته بود فورا خوب شد.
مریضى که چهار روز ابدا میل به غذا نداشت در همان لحظه گفت: من گرسنهام برایم غذا بیاورید.
مریضى که رنگ و رو نداشت از همان لحظه رنگ و رویش به جا آمد. و بالأخره مریضى که دائما گریه مىکرد با فرمان آن حضرت که گریه مکن از آن لحظه غم و اندوهش به کلّى از دلش بیرون رفت و حتّى این مریضه پنج سال بود که به روماتیسم مبتلا بود و اطبّاء نتوانسته بودند او را معالجه کنند از لطف حضرت بقیّهاللّه (علیه السّلام) شفا یافت.
وقتى شرح حال مریضه را به آقاى دکتر دانشى که یکى از دکترهاى معالج او بود گفتیم. او گفت: آن مرض سکته که من دیدم قطعا از راه عادّى قابل علاج نبود و او را از طریق غیرعادى شفا دادهاند.
ما به شکرانهى این نعمت عظمى مجلس ذکر مصیبتى به مناسبت ایّام فاطمیّه برقرار کردیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
استاد معظم حضرت ایه الله حاج سید حسن ابطحی خراسانی دام عزه در کتاب ملاقات با امام زمان علیه السلام در خصوص نامه استغاثه به حضرت ولی عصر ارواحنا فداه چنین نوشته اند:
«نامهاى براى آن حضرت»
شخصى که راضى نیست نامش برده شود و حتّى قصّههایش را هم براى من نقل نکرده ولى در اثر نوشتن نامه استغاثه به حضرت «بقیة اللّه» ارواحنا فداه مکرّر به محضر آن حضرت رسیده و حوائجش را گرفته و من یقین به آن موفّقیّتها دارم مىگفت:
که مؤثّرترین نامههاى استغاثه به حضرت «بقیّهاللّه» نامهاى است که مرحوم حاجى نورى رحمهاللّه در کتاب نجم الثّاقب در حکایت ششم از حکایات کسانى که در غیبت کبرى خدمت «امام زمان» (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف) رسیدهاند مىباشد و آن این است:
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ تَوَسَّلْتُ اِلَیْکَ یا اَبَاالْقاسِمِ مُحَمَّدَ بْنَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِىّ بن مُحَمَّد بن عَلِىّ بن مُوسَى بن جَعْفَر بن مُحَمَّد بن عَلِىّ بن الْحُسَیْن بن عَلِىّ بن اَبیطالِب النَّبَاءِ الْعَظیم وَ الصِّراط الْمُسْتَقیم وَ عِصْمَةِ اللاّجین بِاُمِّکَ سَیِّدَةِ نِساءِ الْعالَمینَ وَ بابائِکَ الطّاهِرینَ وَبِاُمِّهاتِکَ الطّاهِرات بِیس وَ الْقُرْانِ الْحَکیمْ وَالْجَبَرُوتِ الْعَظیمِ وَ حَقیقَةِ الاْیِمانِ وَ نُورِ النُّورِ وَ کِتابٍ مَسْطُور اَنْ تَکُونَ سَفیرى اِلَى اللّهِ تَعالى فِى الْحاجَةِ بِفُلانِ بْنِ فُلانَ.
در اینجا اگر دفع دشمنى منظور است به جاى فلان بن فلان نام او و پدرش ذکر شود مثلاً آخر نامه اینطور نوشته شود:
اَنْ تَکُونَ سَفیرى اِلَى اللّهِ تَعالى فِى الْحاجَةِ لِهَلاکِ یزید بن معاویة.
و اگر دعائى براى کس دیگرى منظور است یعنى حاجتى براى دیگرى از خدا مىخواهد در آخر نامه مىنویسد: اَنْ تَکُونَ سَفیرى اِلَى اللّهِ فِى الْحاجَةِ لِحسن بن رضا و به جاى اسامى فوق اسم شخص مورد نظر و پدرش نوشته شود و سپس آن نامه را در گل پاکى بگذارد و در آب جارى و یا چاه آبى بیاندازد و در حال انداختن نامه میان آب بگوید:
یا عثمان بن سعید و یا محمّد بن عثمان اوصلا رقعتى الى صاحب الزّمان صلوات اللّه علیه.
و اگر بخواهد ترجمه این جمله را هم بگوید مانعى ندارد و ترجمهاش این است.
اى عثمان بن سعید و اى محمّد بن عثمان (اینها دو نایب خاص آن حضرت بودهاند) نامه مرا به محضر مقدّس حضرت «صاحب الزّمان» (علیه السّلام) برسانید.
بسم الله الرحمن الرحیم
استاد معظم حضرت ایه الله حاج سیدحسن ابطحی دام عزه در کتاب ملاقات با امام زمان علیه السلام می فرمایند:
این قضیّه به فرمودهى مرحوم مجلسى در بحار و حاجى نورى در «نجم الثّاقب» در نجف اشرف معروف و مشهور است.
و مرحوم مجلسى فرموده است:
این قضیّه را شخصى که مورد وثوق من است به من گفت:
خانهى کهنهى قدیمى که الآن من در آن سکونت دارم مال مردى از اهل خیر و صلاح بود که او را «حسین مدلّل» مىگفتند.
او نزدیک صحن حضرت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در محلّى که آن را ساباط «حسین مدلّل» مىگفتند: زندگى مىکرد او داراى عیال و فرزندانى بود، و او مبتلا شده بود به کسالت فلج و مدّتها بود که قدرت بر قیام وحرکت از رختخواب را نداشت و حتّى براى رفع حاجت اهل و عیالش به او کمک مىکردند و چون مرضش طولانى شده بود اهل و عیالش به فقر و تنگدستى مبتلا گردیده بودند.
در نیمهى شبى در سال 720 وقتى زن و فرزندش بیدار شدند دیدند که از خانه و بام خانه نور عجیبى ساطع است. این نور به قدرى فوقالعادّه است که چشم را خیره مىکند.
آنها از حسین مدلّل پرسیدند: این نور چیست؟ و چه خبر است؟!
گفت: الآن حضرت بقیّهاللّه ارواحنا فداه نزد من تشریف داشتند و به من فرمودند: اى حسین! از جا برخیز.
عرض کردم: اى سیّد و مولایم، من را مىبینید که نمىتوانم برخیزم، من فلجم!
حضرت دست مرا گرفتند و بلندم کردند من فورا حالم خوب شد و صحیح و سالم گردیدم.
و به من فرمودند: این ساباط راه من است که من از این راه به حرم جدّم امیرالمؤمنین (علیه السّلام) مىروم، درِ آن را هر شب ببندید. عرض کردم: شنیدم و اطاعت مىکنم.
سپس حضرت بقیّهاللّه (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف) برخاستند و از همانجا به زیارت حرم حضرت على بن ابیطالب (علیه السّلام) رفتند و این نور اثر قدم مبارک آن حضرت است.
مرحوم حاجى نورى مىگوید: این ساباط تا به حال مشهور به ساباط حسین مدلّل است و مردم براى آن ساباط نذرها مىکنند و به برکت حضرت حجّة بن الحسن (علیه السّلام) به حوائج خود مىرسند.[1]
ناگفته پیدا است؛ که خداى تعالى حضرت ولىّ عصر ارواحنا فداه را تنها براى آنکه فلجى را شفا بدهند در کرهى زمین نگه نداشته، بلکه آن حضرت را براى حفظ دین و تشکیل حکومت واحد جهانى مهیّا فرموده است، ولى به خاطر آنکه مردم دنیا و یا لااقل مسلمانان جهان ایمانشان کامل شود و متوجّه آن وجود مقدّس گردند و موجودیّت آن حضرت را در همه جا معتقد شوند گاهى دست به این گونه معجزات مىزنند و مریضهائى را شفا مىدهند.
«جان و مال و پدر و مادر و هر چه داریم به قربانش باد.»
دعا برای حضرت بقیه الله علیه السلام و درخواست حاجت شخصی
میرزا تقی و ملاقات با امام زمان علیه السلام
تولد کریم اهل بیت علیه السلام
چرا این ملاقاتها را مىنویسم
نامه استغاثه
ملاقاتی از نجم الثاقب
ملاقات حاج سیدرضا ابطحی قدس الله سره
[عناوین آرشیوشده]
بازدید دیروز: 1
کل بازدید :83902

من جوانی سی و پنج ساله ام به مسائل دینی معتقد هستم و به امام زمان علیه السلام اعتقاد داشته و عشق می ورزم و دوست دارم همه دنیا شیفته و عاشق مولایم حضرت بقیه الله ارواحنا فداه گردند انشا الله .
قصه های ناگفته
مسجد جمکران
حکایتی عجیب
ملاقات با حضرت بقیه الله ارواحنا فداه و شفا یافتن
قصه ی حاج شیخ اسماعیل نمازی
اظهار محبت معصومین علیهم السلام
ملاقات سی ونهم کتاب ملاقات با امام زمان علیه السلام
حضرت بقیه الله ارواحنا فداه هیچ گاه نمی خواهند دوستانشان حزن و ا
تشرّف سیّد بحرالعلوم
تحقیقی در ایات قران کریم
دست نوشته
راهی بی ا نتها
انچه اموختم از استادم
انجمن سیر وسلوک و تزکیه نفس
این معزالاولیا و مذل الاعداء
نور اسمانها و زمین
مجمع جهانی شیعه شناسی
زیبای دو عالم
وظایف سالک الی الله
بشری
جویای حقیقت
راه نور
درد دلای شبانه ما