شخص کریم و بزرگوار، نزد خداوند، خرّم و با پاداش است و نزد مردم، محبوب و باشکوه . [امام علی علیه السلام]
محبوب - در خصوص حضرت بقیه الله ارواحنا فداه
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • بسم الله الرحمن الرحیم

    حضرت ایه الله حاج سید حسن ابطحی دام عزه در کتاب ملاقات با امام زمان علیه السلام می فرمایند:

    در عصر ما که طلاب حوزه ی علمیه قم بحمد الله زیاد شده اند و ارادتمندان ان حضرت رو به افزایش گذاشته اند و امروز شهر قم به منزله ی پایگاه بزرگ سربازان امام زمان علیه السلام شده است.

    لازم بود علاوه ی بر ان که دفتر و محل عرض ارادت به حضرت بقیه الله ارواحنا فداه یعنی مسجد جمکران به امر ان حضرت توسعه می یافت, دفتر دیگری در ان طرف قم نیز ساخته شود تا سربازان حضرت ولی عصر علیه السلام بهتر و با سهولت بیشتری بتوانند با ان حضرت ارتباط روحی برقرار کنند و ان مسجد که با اراده و نقشه ی ان حضرت ساخته شده مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام است که سرگذشتش این است:

    حضرت ایه الله اقای حاج شیخ لطف الله صافی در کتاب پاسخ ده پرسش صفحه ی 31 می نویسند:

    از حکایات عجیب و صدق که در زمان ما واقع شده این حکایت است:

    اکثر مسافرینی که از قم به تهران و از تهران به قم می ایند واهالی قم اطلاع دارند اخیرا در محلی که سابقا بیابان و خارج از شهر قم بود در کنار راه قم تهران سمت راست«جاده ی قدیم» جناب حاج ید الله رجبیان که از اخیار قم هستند مسجد مجلل و با شکوهی به نام مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام بنا کرده است که هم اکنون دائر است و نماز جماعت د ران منعقد می گردد.

    در شب چهارشنبه بیست و دوم ماه مبارک رجب 1398 مطابق با هفتم تیرماه 1357 حکایت ذیل را راجع به این مسجد شخصا از صاحب حکایت جناب اقای « احمد عسکری کرمانشاهی» که از اخیار است و سالها است در تهران متوطن است در منزل جناب اقای «رجبیان » با حضور ایشان و بعض دیگر از محترمین شنیدم.

    اقای عسکری نقل کرد: حدود هفده سال پیش روز پنج شنبه ای بود مشغول تعقیب نماز صبح بودم که در زدند رفتم بیرون دیدم سه نفر جوان که هر سه مکانیک بودند با ماشین امده اند گفتند: تقاضا داریم امروز پنج شنبه است با ما همراهی نمائید تا به مسجد جمکران مشرف شویم دعا کنیم حاجت شرعی داریم.

    اینجانب جلسه ای داشتم که جوانها را در ان جمع می کردم و نماز و قران به انها تعلیم می دادم این سه نفر جوان از همان جوانها بودند من از این پیشنهاد خجالت کشیدم سرم را پائین انداختم و گفتم: من چکاره ام بیایم دعا کنم بالاخره اصرار کردند من هم دیدم نباید انها را رد کنم موافقت کردم سوار ماشین شدیم و به سوی قم حرکت کردیم.

    در جاده تهران نزدیک قم ساختمانهای فعلی نبود فقط دست چپ یک کاروانسرای خرابه ای بود چند قدم بالاتر از همین جا که فعلا حاج اقا رجبیان مسجدی به نام مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام بنا کرده است ماشین خاموش شد.

    رفقا که هر سه مکانیک بودند پیاده شدند سه نفری کاپوت ماشین را بالا زدند و مشغول تعمیر ان شدند من از یک نفر انها به نام علی اقا یک لیوان اب گرفتم که برای قضای حاجت و تطهیر بروم وقتی داخل زمینهای مسجد فعلی رفتم دیدم سیدی بسیار زیبا و سفید رو ابروهایش کشیده دندانهایش سفید و خالی بر صورت مبارکش بود با لباس سفید و عبای نازک و نعلین زرد و عمامه ی سبز مثل عمامه ی خراسانیها ایستاده و با نیزه ای که به قدر هشت متر بلند است زمین را خط کشی می نماید. با خود گفتم: اول صبح امده است اینجا جلو جاده دوست و دشمن می ایند رد می شوند نیزه به دستش گرفته است!

    (اقای عسکری در حالی که از این سخنان خود پشیمان بود و عذرخواهی می کرد گفت:)

    در دل با خود خطاب به او گفتم: عمو زمان تانک و توپ و اتم است نیزه را اورده ای چه کنی! برو درست را بخوان رفتم برای قضای حاجت نشستم صدازد: اقای عسکری انجا ننشین اینجا را من خط کشیده ام مسجد است.

    من متوجه نشدم که از کجا مرا می شناسد مانند بچه ای که از بزرگتر اطاعت می کند گفتم: چشم بلند شدم فرمود: برو پشت ان بلندی رفتم انجا به خودم گفتم: سر سوال را با او باز کنم بگویم اقا جان سید فرزند پیغمبر برو درست را بخوان.

    سه سوال پیش خود طرح کردم.

    1- این مسجد را برای جنها می سازی یا ملائکه که دو فرسخ از قم امده ای بیرون زیر افتاب نقشه می کشی درس نخوانده معمار شده ای؟

    2- هنوز مسجد نشده چرا در ان قضای حاجت نکنم؟

    3- در این مسجد که می سازی جن نماز می خواند یا ملائکه؟

    این پرسشها را پیش خود طرح کردم امدم جلو سلام کردم بار اول او ابتدا به من سلام کرد نیزه را به زمین فرو برد و مرا به سینه گرفت دستهایش سفید و نرم بود چون این فکر را هم کرده بودم که با او مزاح کنم چنان که در تهران هر وقت سیدی شلوغ می کرد می گفتم: مگر روز چهارشنبه نیست و فرمود: سه سوالی را که داری بگو من متوجه نشدم که قبل از این که سوال کنم از ما فی الضمیر من اطلاع داد گفتم: سید فرزند پیغمبر درس را ول کرده ای اول صبح امده ای کنار جاده نمی گوئی در این زمان تانک و توپ است نیزه به درد نمی خورد دوست و دشمن می ایند رد می شوند برو درست را بخوان!

    خندید چشمش را انداخت به زمین فرمود: دارم نقشه ی مسجد می کشم گفتم: برای جن یا ملائکه؟ فرمود: برای ادمیزاد اینجا اباد می شود.

    گفتم: بفرمائید ببینم اینجا که می خواستم قضای حاجت کنم هنوز مسجد نشده است؟

    فرمود: یکی از عزیزان فاطمه زهرا سلام الله علیها در اینجا بر زمین افتاده و شهید شده است من مربع مستطیل خط کشیده ام اینجا می شود محراب اینجا که می بینی قطرات خون است که مومنین می ایستند.

    اینجا که می بینی مستراح می شود اینجا دشمنان خدا و رسول خدا به خاک افتاده اند همین طور که ایستاده بود برگشت و مرا هم برگرداند فرمود: اینجا می شود حسینیه و اشک از چشمانش جاری شد من هم بی اختیار گریه کردم.

    فرمود: پشت اینجا می شود کتابخانه تو کتابهایش را می دهی؟

    گفتم: پسر پیغمبر به سه شرط:

    شرط اول این که من زنده باشم فرمود: انشاالله.

    شرط دوم این است که اینجا مسجد شود فرمود: بارک الله .

    شرط سوم این است که به قدر استطاعت ولو یک کتاب شده برای اجرای امر تو پسر پیغمبر بیاورم ولی خواهش می کنم برو درست را بخوان اقاجان این هوا را از سرت دور کن!

    خندید دو مرتبه مرا به سینه ی خود گرفت.

    گفتم: اخر نفرمودید اینجا راکی می سازد؟

    فرمود: ید الله فوق ایدیهم.

    گفتم : اقاجان من این قدر درس خوانده ام یعنی دست خدا بالای همه ی دستهاست فرمود: اخر کار می بینی وقتی ساخته شد به سازنده اش از قول من سلام برسان.

    در مرتبه ی دیگر هم مرا به سینه گرفت فرمود: خدا خیرت بدهد.

    من امدم رسیدم سرجاده دیدم ماشین راه افتاده است.

    گفتم: چه شده بود؟

    گفتند: یک چوب کبریت گذاشتیم زیر این سیم وقتی امدی درست شد.

    گفتند: با کی حرف می زدی؟

    گفتم: مگر سید به این بزرگی را با نیزه ده متری که دستش بود ندیدید! من با او حرف می زدم.

    گفتند: کدام سید؟ خودم برگشتم دیدم سید نیست زمین مثل کف دست پستی و بلندی نداشت و از هیچ کس هم خبری نبود.

    من یک تکانی خوردم امدم توی ماشین نشستم دیگر با انها حرف نزدم به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها مشرف شدیم نمی دانم چگونه نماز ظهر و عصر را خواندم.

    بالاخره امدیم جمکران ناهار خوردیم نماز خواندیم گیج بودم رفقا با من حرف می زدند من نمی توانستم جوابشان را بدهم .

    در مسجد جمکران یک پیرمرد یک طرف من نشسته و یک جوان طرف دیگر من هم وسط ناله می کردم گریه می کردم نماز مسجد جمکران را خواندم می خواستم بعد از نماز به سجده بروم صلوات را بخوانم دیدم اقائی که بوی عطر می داد فرمود : اقای عسکری سلام علیکم نشست پهلوی من.

    تن صدایش همان تن صدای سید صبحی بود به من نصیحتی فرمود رفتم به سجده ذکر صلوات را گفتم دلم پیش ان اقا بود سرم به سجده گفتم سر بلند کنم بپرسم شما اهل کجا هستید؟ مرا از کجا می شناسید وقتی سر بلند کردم دیدم اقا نیست.

    به پیرمرد گفتم: این اقا که با من حرف می زد کجا رفت او را ندیدی؟

    گفت: نه

    از جوان پرسیدم او هم گفت ندیدم.

    یک دفعه مثل این که زمین لرزه شد تکان خوردم فهمیدم که حضرت مهدی علیه السلام بوده است.

    حالم بهم خورد رفقا مرا بردند اب به سرو رویم ریختند.

    گفتند : چه شده

    خلاصه نماز را خواندیم و به سرعت به سوی تهرا ن برگشتیم.

    یکی از علمای تهران را در اولین فرصت ملاقات کردم و ماجرا را برای ایشان تعریف کردم او خصوصیات را از من پرسید: گفت: خود حضرت بوده اند حالا صبر کن اگر انجا مسجد شد درست ا ست.

    مدتی قبل روزی پدر یکی از دوستان فوت کرده بود به اتفاق رفقا که در مسجد ان روز با من بودند جنازه ی او را اوردیم قم به همان محل که رسیدیم دیدم در ان زمین دو پایه بالا رفته است خیلی بلند پرسیدم اینجا چه می سازند؟ گفتند: این مسجدی است به نام امام حسن مجتبی علیه السلام که پسران حاج حسین سوهانی می سازند وارد قم شدیم جنازه را بردیم « باغ بهشت» دفن کردیم من ناراحت بودم سر از پا نمی شناختم به رفقا گفتم: تا شما می روید ناهار می خورید من الان می ایم تاکسی سوار شدم رفتم سوهان فروشی پسرهای حاج حسین اقا پیاده شدم به پسر حاج حسین اقا گفتم: اینجا شما مسجدی می سازید؟ گفت نه گفتم: این مسجد را کی می سازد؟

    گفت : حاج ید الله رجبیان .

    تا گفت: ید الله قلبم به تپش افتاد.

    گفت: اقا چه شد؟ صندلی گذاشت نشستم خیس عرق شدم با خود گفتم: ید الله فوق ایدیهم.

    ادامه دارد.....



    محبوب ::: پنج شنبه 86/5/18::: ساعت 10:27 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    بسم الله الرحمن الرحیم

    استاد محترم حضرت ایه الله سید حسن ابطحی خراسانی دام عزه در کتاب ارزشمند ملاقات با امام زمان علیه السلام در ادامه مطلب می فرمایند:

    در کتاب بحار الانوار جلد 53 صفحه ی 230 و کتاب تاریخ قم و کتاب مونس الحزین و کتاب نجم ا لثاقب نقل شده است:

    شیخ عفیف و صالح «حسن بن مثله جمکرانی» فرمود: من در شب سه شنبه هفدهم ماه مبارک رمضان سال 393 هجری قمری در منزل خود در قریه ی جمکران خوابیده بودم ناگهان در نیمه های شب جمعی به در خانه ی من امدند و مرا از خواب بیدار کردند و گفتند: برخیز که حضرت بقیه الله امام مهدی علیه السلام تو را می خواهند.

    من از خواب برخاستم و اماده می شدم که در خدمتشان به محضر حضرت ولی عصر علیه السلام برسم و خواستم در ان تاریکی پیراهنم را بردارم گویا اشتباه کرده بودم و پیراهن دیگری را بر می داشتم و میخواستم بپوشم.که از خارج منزل از همان جمعیت صدائی امد که به من میگفت: ان پیراهن تو نیست به تن مکن! تا ان که پیراهن خودم را برداشتم و پوشیدم باز خواستم شلوارم را بپوشم دوباره صدائی از خارج منزل امد که : ان شلوار تو نیست نپوش! من ان شلوار را گذاشتم و شلوار خودم را برداشتم و پوشیدم.

    وبالاخره دنبال کلید در منزل می گشتم که در را باز کنم و بیرون بروم صدائی از همانجا امد که می گفتند: در منزل باز است احتیاجی به کلید نیست.

    وقتی به در خانه امدم دیدم جمعی از بزرگان ایستاده اند و منتظر من هستند به انها سلام کردم انها جواب دادند و به من « مرحبا» گفتند.

    من در خدمت انها به همان جائی که الان مسجد جمکران است رفتم.

    خوب نگاه کردم دیدم در ان بیابان تختی گذاشته شده و روی ان تخت فرشی افتاده و بالشهائی گذاشته شده و جوانی تقریبا سی ساله بر ان بالشها تکیه کرده و پیرمردی در خدمتش نشسته و کتابی در دست گرفته و برای ان جوان می خواند و بیشتر از شصت نفر در اطراف ان تخت مشغول نمازند!

    این افراد بعضی لباس سفید دارند و بعضی لباسهایشان سبز است.

    ان پیرمرد که حضرت «خضر» علیه السلام بود مرا در خدمت ان جوان که حضرت بقیه الله ارواحنا فداه بود نشاند و ان حضرت مرا به نام خودم صدا زد و فرمود:

    « حسن مثله می روی به حسن مسلم میگوئی تو چند سال است که این زمین را اباد کرده و در ان زراعت می کنی از این به بعد دیگر حق نداری در این زمین زراعت کنی و انچه تا به حال از این زمین استفاده کرده ای باید بدهی تا در روی این زمین مسجدی بنا کنیم!

    و به « حسن مسلم» بگو: این زمین شریفی است خدای تعالی این زمین را بر زمینهای دیگر برگزیده است و چون تو این زمین را ضمیمه ی زمین خود کرده ای خدای تعالی دو پسر جوان تو را از تو گرفت ولی تو تنبیه نشدی و اگر از این کار دست نکشی خدا تو را به عذابی مبتلا کند که فکرش را نکرده باشی.

    من گفتم: ای سید و مولای من! باید نشانه ای داشته باشم تا مردم حرف مرا قبول کنند و الا مرا تکذیب خواهند کرد.

    فرمود: ما برای تو نشانه ای قرار می دهیم تو سفارش ما را برسان و به نزد « سید ابوالحسن» برو و بگو: با تو بیاید و ان مرد را حاضر کند و منافع سالهای گذشته ی این زمین را از او بگیرد و بدهد تا مسجد را بنا کنند و بقیه ی مخارج مسجد هم از «رهق» به ناحیه ی اردهال که ملک ما است بیاورد و مسجد را تمام کنند و نصف «رهق» را وقف این مسجد کردیم تا هر سال درامد ان را برای تعمیران و مخارج مسجد بیاورند و مصرف کنند.

    و به مردم بگو: به این مسجد توجه و رغبت زیادی داشته باشند و ان را عزیز دارند و بگو: اینجا چهار رکعت نماز بخوانند که دو رکعت اول به عنوان تحیت مسجد است به این ترتیب:

    در هر رکعت بعد از حمد هفت مرتبه «قل هو الله احد» و تسبیح رکوعها و سجودها هر یک هفت مرتبه است.

    و دو رکعت دوم را به نیت نماز صاحب الزمان علیه السلام بخوانند به این ترتیب در هر رکعت در سوره حمد جمله ی « ایاک نعبد و ایاک نستعین» را صد بار بگویند و تسبیح رکوعها و سجودها را نیز هفت مرتبه تکرار کنند و نماز را سلام دهند بعد از نماز تسبیح حضرت زهرا سلام الله علیها را بگویند و سپس سر به سجده گذارند و صد مرتبه صلوات بر پیغمبر و الش بفرستند سپس فرمود: « فمن صلیهما فکانما صلی فی البیت العتیق» یعنی کسی که این دو نماز را در اینجا بخواند مثل کسی است که در کعبه نماز خوانده است.

    وقتی این سخنان را شنیدم با خودم گفتم: که محل مسجدی که متعلق به حضرت صاحب الزمان علیه السلام است همان جائی است که ان جوان با چهار بالش نشسته است.

    به هر حال حضرت بقیه الله علیه السلام به من اشاره فرمودند که مرخصی من از خدمتش مرخص شدم وقتی مقداری راه به طرف منزلم در جمکران رفتم دوباره مرا صدا زدند و فرمودند:

    در گله ی گوسفندان « جعفر کاشانی چوپان» بزی است که تو باید ان را بخری اگر مردم ده جمکران پولش را دادند بخر و اگر هم انها پولش را ندادند باز هم از پول خودت ان بز را بخر و فردا شب که شب هیجدهم ماه مبارک رمضان است ان بز را در اینجا بکش و گوشتش را اگر به هر بیماری که مرضش سخت باشد و یا هر علت دیگری که داشته باشد بدهی خدای تعالی او را شفا می دهد و ان بز ابلق موهای زیادی دارد و هفت علامت در او هست که سه علامت در طرفی و چهار علامت دیگر در طرف دیگر او است.

    باز من مرخص شدم و رفتم دوباره مرا صدا زدند و فرمودند:

    ما هفتاد روز یا هفت روز دیگر در ا ینجا هستیم «اگر بر هفت روز حمل کنی شب بیست و سوم می شودو شب قدر است وا گر بر هفتاد روز حمل کنی شب بیست و پنجم ذیقعده است که شب بسیار بزرگی است».

    به هر حال مرتبه ی سوم از خدمتشان مرخص شدم و به منزل رفتم و تا صبح در فکر این جریان بودم صبح نمازم را خواندم و به نزد علی المنذر رفتم و قصه را برای او نقل کردم و علامتیکه از امام زمان علیه السلام باقی مانده بود در محل مسجد فعلی زنجیرها و میخهایی بود که در انجا ظاهر بود دیدیم سپس با هم خدمت « سید ابوالحسن الرضا» رفتیم وقتی به در خانه ان سید جلیل رسیدیم دیدیم خدمتگزارانش منتظر ماهستند.

    اول از من پرسیدند: تواهل جمکرانی؟

    گفتم: بله.

    گفتند: سید ابوالحسن از سحرگاه منتظر شما است.

    من خدمتش رسیدم سلام کردم جواب خوبی به من داد و به من احترام گذاشت و قبل از ان که من چیزی بگویم فرمود: ای حسن مثله! شب گذشته در عالم رویا شخصی به من گفت: مردی از جمکران به نام حسن مثله نزد تو می اید هر چه گفت حرفش را قبول کن و به او اعتماد نما که سخن او سخن ما است و باید حرف او را رد نکنی من از خواب بیدار شدم و از ان ساعت تا به حال منتظر تو هستم!

    من جریان را مشروحا به ایشان گفتم.

    او دستور داد اسبها را زین کنند وما سوار شدیم و با هم حرکت کردیم و به نزدیک ده جمکران رسیدیم « جعفر چوپان» را دیدیم که با گله ی گوسفندانش در کنار راه بود من میان گوسفندان او رفتم دیدم ان بز با جمیع خصوصیاتی که فرموده بودند در عقب گله ی گوسفندان می ا ید ان را هم گرفتم و تصمیم داشتم پول ان را بدهم و بز را ببرم جعفر چوپان قسم خورد که من تا به امروز این بز را در میان گوسفندانم ندیده بودم وامروز هم هر چه خواستم او را بگیرم نتوانستم ولی نزد شما امد و ان را گرفتید و این بز مال من نیست!

    من بزرا به محل مسجد فعلی بردم و او را طبق دستوری که فرموده بودند کشتم و سید ابوالحسن الرضا دستور فرمودند که : حسن مسلم را حاضر کنند و مطلب را به او فرمودند واو هم منافع سالهای گذشته زمین را پرداخت و زمین مسجد را تحویل داد.

    مسجد را ساختند و سقف ان را با چوب پوشانیدند و سید ابوالحسن الرضا ان زنجیرها و میخهایی که در ان زمین باقی مانده بود در منزل خود گذاشت و به وسیله یان بیمارها شفا پیدا می کردند.

    من هم از گوشت ان بز به هر مریضی که دادم شفا یافت.

    سید ابوالحسن الرضا ان زنجیرها و میخها را در صندوقی گذاشته بود و ظاهرا بعد از وفاتش وقتی فرزندانش می روند که مریضی را با انها استشفاء کنند می بینند که مفقود شده است!

    این بود قضیه ی ساختمان مسجد جمکران.

     



    محبوب ::: سه شنبه 86/5/16::: ساعت 9:52 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    بسم الله الرحمن الرحیم

    مسجد جمکران محلی است که امروزه میلیونها نفر برای عرض ارادت وحاجت خدمت مولا و سرور خود به انجا می روند و همه مردم در انجا تنها و تنها به یاد امام زمان علیه السلام و به عشق او هستند. این مسئله عده ای از دشمنان امام زمان علیه السلام را ناراحت و عصبانی کرده است. انها دوست ندارند مردم به امامشان علاقه نشان بدهند و با او ارتباط داشته باشند به همین جهت سعی در سست کردن اساس هر چه مربوط به امام زمان علیه السلام هست دارند.

    اما مسجد جمکران اساسی محکمتر از حرکات غیر عقلائی ان دسته از دشمنان دارد و مهمتر این که خدای تعالی اراده فرموده است که این محل برای عاشقان ان حضرت باشد تا در انجا به سهولت بروند و با امام زمانشان علیه السلام درد و دل و راز و نیاز کنند.

    استاد معظم حضرت ایه الله سید حسن ابطحی دام عزه در کتاب ارزشمند ملاقات با امام زمان علیه السلام در این خصوص می فرمایند:

    مسجد جمکران جایگاه عشاق و محل دیدار با امام زمان روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء است.

    ایا می دانید این مسجد با عظمت و پر معنویت چگونه ساخته شد؟ چرا پایگاه و مرکز ملاقات با حضرت بقیه الله علیه السلام گردید؟

    این مسجد بیش از هزار سال قبل به عنوان دفتری برای ان که یک روزی د رقم حوزه ی علمیه تشکیل می شود و باید نوکران و جیره خواران ان حضرت در جائی با ان اقا ملاقات روحی و معنوی داشته باشند و عرض ارادت کنند افتتاح گردید.

    امروز این مسجد بزرگترین محلی است که مردم تنها به یاد امام عصر عجل الله تعالی له الفرج در ان جمع می شوند و از ان سرور حاجت می گیرند.
    اگر بخواهیم تنها تشرفات و ملاقاتهائی که در این مسجد مقدس رخ داده بنویسیم شاید صدها جریان و حکایت جمع اوری شود ولی چه کنم که بعضی از انها را صاحبانش راضی نبودند که نقل کنم وبعضی چون مربوط به زندگی خصوصی شان بود نمی توانستم افشاء نمایم و بعضی جزء اسرار ال محمد علیهم السلام بوده که نباید ا شکار شود. و بالاخره بعضی از انها هضمش برای مردم کم استعداد مشکل بود که باور کنند. به هر حال این مسجد که امروز مورد توجه زوار است و تا چند سال قبل مکرر اتفاق می افتاد که حتی شبهای جمعه جز چند نفر معدودی در ان بیتوته نمی کردند میعادگاه یاران و دوستان و خدمتگزاران حضرت بقیه الله ارواحنا فداه می باشد.

     

    ضمنا باید متذکر این نکته شد که بعضی از دشمنان دانا یا دوستان نادان که می خواهند اهمیت این مسجد مقدس را تضعیف کنند می گویند این جریان در خواب واقع شده و حسن بن مثله این مطالب را در خواب می دیده ا ست ولی در تمام کتابهایی که این حکایت را نوشته اند تصریح شده که جریان در بیداری واقع شده و هیچ قسمتش در خواب نبوده است.

    انشا الله در روزهای اینده اصل قضیه مسجد جمکران را با سندش برایتان می نویسم ....



    محبوب ::: یکشنبه 86/5/14::: ساعت 9:1 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    بسم الله الرحمن الرحیم

    استاد محترم حضرت ایه الله سید حسن ا بطحی خراسانی دام عزه در کتاب گهربار ملاقات با امام زمان علیه السلام در این خصوص می فرمایند:

    « من نمی دانم انهائی که می گویند: در زمان غیبت نمی توان خدمت امام زمان علیه السلام رسید, یا او را دید, چه دلیلی دارند؟

    چرا باید کسی که در دنیا زنده است و در بدن مادی است و دارای گوشت و پوست و استخوان است و در میان مردم زندگی می کند دیده نشود؟

    ایا این همه از شیعیان و علماء بزرگ و اولیاء خدا, که ان حضرت را دیده اند, همه دروغ گفته اند و همه را باید تکذیب کرد؟

    ایا انهائی که میگویند: ان حضرت دیده نمی شود, می دانند که وقتی این ادعا بدون دلیل را شایع کردند, چه خدمتی به دشمنان ان حضرت نموده اند؟

    ایا انها می دانند, که اگر مردم مسلمان در دیدن ان حضرت به تردید افتادند یکی از دلایل بسیار محکم و قاطع در ا ثبات وجود مقدس ان حضرت را از دست داده اند؟

    بعضی می گویند: در روایات امده , که باید مدعیان ملاقات با ان حضرت را تکذیب نمود, باید از انها سوال کرد که: این روایات در کجا است؟

    چرا ما انها را ندیده ایم؟

    من انچه تحقیق کرده ام جز یک روایت به مضمونی که در زیر نقل می شود, در کتب احادیث بیشتر وجود ندارد.ان هم معنایش این نیست که این دسته خیال کرده اند.

    من در اینجا اصل روایت را با ان که در کتاب «مصلح غیبی» ان را نقل کرده ام و معنایش را گفته ام باز هم در اینجا یاداور می شوم تا دوستان نادان و دشمنان دانا نتوانند از این مقوله حرف بزنند.

    این روایت و این توقیع مقدس در وقتی که جناب « علی بن محمد سمری» چهارمین نایب خاص حضرت بقیه الله ارواحنا فداه, می خواست از دنیا برود از جانب ان حضرت وارد شد که اصل توقیع این است:

    بسم الله الرحمن الرحیم

    « یا علی بن محمد السمری اسمع اعظم الله اجر اخوانک فیک» فانک میت ما بینک و بین سته ایام فاجمع امرک و لا توص الی احد فیقوم مقامک بعد وفاتک فقد وقعت الغیبه التامه فلا ظهور الا بعد اذن الله تعالی ذکره و ذلک بعد طول الامد و قسوه القلوب و امتلاء الارض جورا و سیاتی شیعتی من یدعی المشاهده الا فمن ادعی المشاهده قبل خروج السفیانی و الصیحه فهو کذاب مفتر و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم...

    ترجمه

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    «ای « علی بن محمد سمری» گوشت را باز کن و کلامم را بشنو خدا اجر برادران شیعه ی تو را در مصیبت تو زیاد گرداند تو تا شش روز دیگر خواهی مرد. کارهایت را جمع کن و مساله وکالت و جانشینی را به کسی وصیت نکن. زیرا غیبت کبری واقع شده و ظهوری نیست مگر بعد از ان که خدا اذن دهد و این اذن خدا بعد از مدتهای طولانی و سخت شدن دلها و پر شدن زمین از ظلم و جور است.

    و جمعی از شیعیان می ایند و مدعی مشاهده و ارتباط با ما را می شوند اگاه باش! که هر کس ادعای مشاهده را قبل از خروج سفیانی و صیحه ی اسمانی بکند دروغگو و افتراء زننده است و حول و قوه ای نیست مگر متعلق به خدای علی عظیم....»

    شش روز بعد نیمه شعبان بود شیعیانی که توقیع و نامه ی شریف ان حضرت را دیده بودند به خانه ی علی بن محمد سمری رفتند وی را در حال جان کندن دیدند و او پس از چند لحظه از دنیا رفت... خدا رحمتش کند.

    شما ای اهل انصاف! به مضمون این توقیع مبارک و موقعیتی که ورود این توقیع دارد توجه کنید ایا جمله ی « الا فمن ادعی المشاهده» یعنی : اگاه باشید کسی که ادعای مشاهده ی امام زمان علیه السلام را بکند بر غیر از ادعاء نیابت خاصه ای که نواب اربعه داشته اند دلالت دارد؟

    ایا از ملاقاتهای اتفاقی و یا در اثر توسلات که بسیار اتفاق افتاده و ملاقات کننده ادعائی ندارد منصرف نیست؟

    پس چرا باز هم حتی از بعضی اهل علم شنیده می شود که انها می گویند : در زمان غیبت کبری نمی توان خدمت امام زمان علیه السلام رسید و او را ملاقات کرد؟

    مرحوم حاجی نوری در «نجم الثاقب» نقل می کند که:
    علامه با ورع و تقوی مرحوم اخوند « ملا زین العابدین سلماسی» که یکی از شاگردان مرحوم سید بحر العلوم است فرمود:

    من در محضر درس سید بحر العلوم بودم که شخصی سوال کرد: ایا امکان دارد کسی در زمان غیبت کبری حضرت صاحب الزمان علیه السلام را ببیند؟ سید بحر العلوم به او جواب نداد ولی من نزدیک او نشسته بودم دیدم سرش را پائین انداخته واهسته می گوید: چه بگویم در جواب او و حال ان که ان حضرت مرا در بغل گرفته و به سینه ی خود چسبانده است».



    محبوب ::: شنبه 86/5/13::: ساعت 12:27 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    <      1   2   3   4      

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 21
    بازدید دیروز: 1
    کل بازدید :83914

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<
    محبوب - در خصوص حضرت بقیه الله ارواحنا فداه
    محبوب
    من جوانی سی و پنج ساله ام به مسائل دینی معتقد هستم و به امام زمان علیه السلام اعتقاد داشته و عشق می ورزم و دوست دارم همه دنیا شیفته و عاشق مولایم حضرت بقیه الله ارواحنا فداه گردند انشا الله .

    >>آرشیو شده ها<<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    محبوب - در خصوص حضرت بقیه الله ارواحنا فداه

    >>لینک دوستان<<

    >>لوگوی دوستان<<

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<