سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سالیانى که پسر آدم در آن نزد خدا از پیروى هوا معذور است ، شصت سال است . [نهج البلاغه]
حضرت بقیه الله ارواحنا فداه هیچ گاه نمی خواهند دوستانشان حزن و ا - در خصوص حضرت بقیه الله ارواحنا فداه
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • بسم الله الرحمن الرحیم

    استاد محترم حضرت ایه الله سید حسن ابطحی دام عزه در کتاب گوهر بار ملاقات با امام زمان علیه السلام در ملاقات 57 می فرمایند:

    حضرت بقیه الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء هیچ گاه حاضر نیستند دوستانشان حزن واندوهی داشته باشند واگر مشکلی پیدا کنند خود ان حضرت با الطاف خفیه ویا جلیه اش ان را برطرف خواهد کرد.

    زیرا او امام مهربان و سرور همه و مولای انس و جان است.

    در کتاب معجزات و کرامات نقل شده که عالم جلیل و زاهد بی بدیل جناب اقای « حاج سید عزیز الله» فرمودند:

    من در زمانی که درنجف اشرف مشرف بودم برای زیارت حضرت سید الشهداء علیه السلام در عید فطر به کربلا رفتم و در مدرسه ی صدر مهمان یکی ا زدوستان بودم و بیشتر اوقاتم را در حرم مطهر حسینی علیه السلام می گذراندم.

    یک روز که به مدرسه وارد شدم دیدم جمعی از رفقا دورهم جمع اند و می خواهند به نجف اشرف برگردند. ضمنا از من هم سوال کردند که : شما چه وقت به نجف بر می گردید؟

    گفتم: شما بروید من می خواهم از همین جا به زیارت خانه ی خدا بروم.

    گفتند: چطور؟

    گفتم: زیر قبه حضرت سید الشهداء علیه السلام دعا کرده ام که پیاده رو به محبوب بروم و ایام حج را در حرم خدا باشم.

    همراهان و دوستان بالاتفاق مرا سرزنش کردند و گفتند: مثل این که در اثر کثرت عبادت و ریاضت دماغت خشک شده و دیوانه شده ای تو چگونه می خواهی با این ضعف مزاج وکسالت پیاهده در بیابانها سفر کنی و تو در همان منزل اول به د ست عربهای بادیه نشین می افتی و تو را از بین می برند.

    من از سرزنش و گفتار انها فوق العاده متاثر شدم و قلبم شکست. با اشک ریزان از اطاق بیرون امدم و یکسره به حرم مطهر حضرت سید الشهداء علیه السلام رفتم و زیارت مختصری کردم و به طرف بالای سر مبارک رفتم وگوشه ای نشستم و به دعا و توسل و گریه و ناله مشغول شدم.

    ناگهان دیدم دست ید اللهی حضرت بقیه الله روحی فداه بر شانه ی من خورد و فرمود: ایا میل داری با من پیاده به خانه ی خدا مشرف شوی.

    عرض کردم: بله.

    فرمود: پس قدری نان خشک که برای یک هفته ی تو کافی باشد واحرام خود را بردار در روز و ساعت فلان همین جا حاضر باش و زیارت وداع بخوان تا با یکدیگر از همین مکان مقدس به طرف مقصود حرکت کنیم.

    عرض کردم: چشم اطاعت می کنم.

    ان حضرت از من جدا شدند و من از حرم بیرون امدم و مقداری به همان اندازه ای که مولا فرموده بودند نان خشک تهیه کردم ولباس احرامم را برداشتم و به حرم مطهر مشرف شدم و در همان مکان معین مشغول زیارت وداع بودم که ان حضرت را ملاقات کردم.

    در خدمتش از حرم بیرون امدیم و از صحن و شهر خارج شدیم ساعتی راه پیمودیم نه ان حضرت با من حرف می زد و نه من می توانستمن با او حرف بزنم و مصدع اوقات او بشوم و خیلی با هم عادی بودیم تا در همان بیابان به محلی که مقداری اب بود رسیدیم.

    ان حضرت خطی به طرف قبله کشیدند و فرمودند:

    این قبله است تو اینجا بمان نماز بخوان و استراحت کن من عصری می ا یم تا با هم به طرف مکه برویم.

    من قبول کردم ان حضرت رفتند حدود عصری بود که برگشتند و فرمودند:

    برخیز تا برویم من حرکت کردم و خورجین نان را برداشتم و مقداری راه رفتیم غروب افتاب به جائی رسیدیم که قدری اب در محلی جمع شده بود.

    ان حضرت به من فرمودند: شب در اینجا بمان و خطی به طرف قبله کشیدند و فرمودند : این قبله است و من فردا صبح می ایم تا باز هم به طرف مکه برویم.

    بالاخره تا یک هفته به همین نحوه گذشت صبح روز هفتم ابی در بیابان پیدا شد به من فرمودند: در این اب غسل کن و لباس احرام بپوش و هر کاری که من می کنم تو هم بکن و با من لبیک ها را بگو که اینجا میقات است.

    من ان چه ان حضرت فرمودند و عمل کردند انجام دادم و بعد مختصری راه رفتیم به نزدیک کوهی رسیدیم صداهائی به گوشم رسید.

    عرض کردم: این صداها چیست؟

    فرمودند: از کوه بالا برو در ا نجا شهری می بینی داخل ان شهر شو ان حضرت این را فرمودند و از من جدا شدند.

    من از کوه بالا رفتم و به طرف ان شهر سرازیر شدم از کسی پرسیدم اینجا کجاست؟

    گفتند: این شهر مکه است و ان هم خانه ی خدا است یک مرتبه به خود امدم و خود را ملامت می کردم که چرا هفت روز خدمت ان حضرت بودم ولی ا ستفاده ای نکردم و با این موضوع به این پر اهمیتی خیلی عادی برخورد نمودم.

    به هر حال ماه شوال و ذیقعده و چند روز از ماه ذیحجه را در مکه بودم بعد از ان رفقائی که با وسیله حرکت کرده بودند پیدا شدند.

    من در این مدت مشغول عبادت وز یارت و طواف بودم و با جمعی اشنا شده بودم وقتی اشنایان و دوستان مرا دیدند تعجب کردند و قضیه ی من در بین انهائی که مرا می شناختند معروف شد.



    محبوب ::: چهارشنبه 86/6/14::: ساعت 9:59 صبح
    نظرات دیگران: نظر


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 9
    بازدید دیروز: 1
    کل بازدید :83523

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<
    حضرت بقیه الله ارواحنا فداه هیچ گاه نمی خواهند دوستانشان حزن و ا - در خصوص حضرت بقیه الله ارواحنا فداه
    محبوب
    من جوانی سی و پنج ساله ام به مسائل دینی معتقد هستم و به امام زمان علیه السلام اعتقاد داشته و عشق می ورزم و دوست دارم همه دنیا شیفته و عاشق مولایم حضرت بقیه الله ارواحنا فداه گردند انشا الله .

    >>آرشیو شده ها<<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    حضرت بقیه الله ارواحنا فداه هیچ گاه نمی خواهند دوستانشان حزن و ا - در خصوص حضرت بقیه الله ارواحنا فداه

    >>لینک دوستان<<

    >>لوگوی دوستان<<

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<