سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مردم فرزندان دنیایند ، و فرزندان را سرزنش نکنند که دوستدار ما در خود چرایند . [نهج البلاغه]
در خصوص حضرت بقیه الله ارواحنا فداه
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • بسم الله الرحمن الرحیم

    استاد معظم حضرت ایه الله حاج سید حسن ابطحی دام ظله در کتاب انوار صاحب الزمان علیه السلام می فرمایند:

    وقتى که یکى از افرادى که در مجلس معنوى با جمعى حضور دارد در یک مکاشفه خدمت حضرت بقیّه‏اللّه علیه‏السلام مى‏رسد آیا سائرین هم در آن وقت مورد لطف آن حضرت قرار مى‏گیرند؟

    پاسخ ما:

     نه، ارتباطى به سائرین ندارد. مثل آنکه یکى از افراد مجلس همان وقت خواب باشد و حضرت را در خواب دیده باشد. چون مکاشفه بین خواب و بیدارى است، البته باید دید حضرت ولىّ عصر (روحى فداه) چگونه در حال مکاشفه اظهار لطف فرموده‏اند. ممکن است طرز بیان و فرمایش آن حضرت و یا ابراز محبّت آن حضرت نشان‏دهنده‏ى لطف عمومى آن بزرگوار نسبت به همه‏ى اهل مجلس باشد.



    محبوب ::: چهارشنبه 88/4/17::: ساعت 11:33 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    بسم الله الرحمن الرحیم

    استاد معظم حضرت ایه الله حاج سید حسن ابطحی دام ظله در کتاب انوار صاحب الزمان علیه السلام می فرمایند:

    سوال شما:

     شما فرموده‏اید که هر وقت حاجتى دارید اوّل براى حضرت ولى عصر  علیه‏السلام دعا کنید که بهترین و بالاترین دعاها است و از طرف دیگر باید امورمان را به ایشان واگذار کنیم و بگوئیم: خداوندا هر چه خیر و صلاحمان هست به ما مرحمت فرما. حال مطرح کردن حوائج و آنها را یکى‏یکى از خدا خواستن آیا با مطلب بالا منافات ندارد و اگر دارد جمع آن دو چگونه است؟

         پاسخ ما:

       ما گفته‏ایم در دعاهایتان بیشتر براى فرج دعا کنید و اگر خواستید براى برآورده شدن حوائج خودتان دعا کنید، براى فرج آقا دعا کنید. چون فرج ایشان همه‏ى گرفتاریها و مشکلات را رفع مى‏کند و شما حوائج امام زمان  علیه‏السلام را بر حوائج خودتان مقدّم بشمارید، امّا دعا یک نحوه سخن گفتن با خدا است، دعا این نیست که خداوند حاجت شما را نداند و متوجّه نباشد و شما او را راهنمائى و متوجّه کنید، بلکه خداوند


    همه چیز را مى‏داند مثلاً حضرت موسى وقتى به کوه طور رفت، خداى تعالى از او پرسید:

         «وَ ما تِلْکَ بِیَمینِکَ یا مُوسى»[1] و آن چیست که در دست راستِ توست اى موسى؟

        آیا خدا نمى‏دانست در دست حضرت موسى چیست؟ قطعا مى‏گوئید بلى مى‏دانست. پس چرا با اینکه مى‏دانست سؤال کرد؟ حضرت موسى گفت:

         «هِىَ عَصاىَ اَتَوَکَّؤُا عَلَیْها وَ اَهُشُّ بِها عَلى غَنَمى وَ لِىَ فیها مَأرِبُ اُخْرى»[2] این عصاى من است، به آن تکیه مى‏دهم، برگهاى درختان را با آن براى گوسفندانم مى‏ریزم (و بقیّه‏اش را دیگر خجالت کشید بگوید و لذا گفت:) و کارهائى غیر اینها براى من بوسیله‏ى آن انجام مى‏شود.

         حضرت موسى فقط مى‏دانست بین دو محبوب، در مقام دوستى و در مقام محبّت، راه انس محبّ با محبوبش، سخن گفتن است که با هم صحبتى کنند و تکلّمى نمایند. از خصوصیّات دعا این است که انسان وقتى دعا مى‏کند، اوّلاً خودش را محتاج مى‏داند و خدا را بى‏نیاز معرّفى مى‏کند، «اَنْتُمُ الْفُقَرآءُ اِلَى اللّهِ وَاللّهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمیدُ»[3] و همچنین صحبت با خدا و حرف زدن با پروردگار توجّه انسان را به خداى تعالى زیاد مى‏کند و انسان با خداوند مأنوس مى‏شود و کارهایش تنظیم مى‏گردد، کسى که یک ساعت در شبانه روز با خدا مناجات کند، دیگر بعید است که کار خلافى بکند یا مرتکب گناه شود و بعید است که دیگر به راه انحرافى برود.




    [1]      ــ سوره‏ى طه آیه‏ى 17.

    [2]      ــ سوره‏ى طه آیه‏ى 18.

    [3]      ــ سوره‏ى فاطر آیه‏ى 15.



    محبوب ::: دوشنبه 87/8/13::: ساعت 9:49 صبح
    نظرات دیگران: نظر

                                                       بسم الله الرحمن الرحیم

    استاد معظم حضرت ایه الله حاج سید حسن ابطحی دام ظله در کتاب ملاقات با امام زمان علیه السلام می نویسند:   

    وقتى که ما در قم مشغول تحصیل بودیم این قضیه در بین فضلا و اهل علم و اهل حال معروف بود و من از طریق دیگرى هم تأیید آن را دریافت کرده‏ام و در کتاب «پرواز روح» به جهتى تأییدش را اشاره نموده‏ام و آن قضیّه این است:

         سابقا راه قم به مسجد جمکران از طرف مرقد حضرت «على بن جعفر» (علیه السّلام) بود، در خارج شهر از این راه آسیابى بود که اطرافش چند درخت وجود داشت و جاى نسبتا با صفائى بود، آنجا میعادگاه عشّاق حضرت «بقیّه‏اللّه» (علیه السّلام) بود، صبح پنجشنبه‏ى هر هفته جمعى از دوستان مرحوم «حاج ملاّ آقاجان» در آنجا جمع مى‏شدند، تا به اتّفاق به مسجد جمکران بروند، یک روز صبح پنجشنبه، اوّل کسى که به میعادگاه مى‏رسد،

    مرحوم حجّه‏الاسلام والمسلمین آقاى «حاج میرزا تقى زرگرى تبریزى» بود در آنجا مى‏بیند که حال توجّه خوبى دارد با خود مى‏گوید: اگر بمانم تا رفقا برسند شاید نتوانم حال توجّهم را حفظ کنم، لذا تنها به طرف مسجد جمکران حرکت مى‏کند و آن قدر توجّه و حالش خوب بوده که جمعى از طلاّب پس از زیارت مسجد جمکران که به قم برمى‏گشتند، با او برخورد مى‏کنند ولى او متوجّه آنها نمى‏شود.

         رفقاى ایشان که بعدا سر آسیاب مى‏آیند، گمان مى‏کنند که آقاى «میرزا تقى» نیامده، از طلاّبى که تدریجا از مسجد جمکران مراجعت مى‏کنند، مى‏پرسند: شما آقاى میرزا تقى را ندیدید؟ همه مى‏گویند: چرا او با یک سیّد بزرگوارى به طرف مسجد جمکران مى‏رفت و آنها آنچنان گرم صحبت بودند که به ما توجّه نکردند.

         رفقاى ایشان به طرف مسجد جمکران مى‏روند، وقتى وارد مسجد مى‏شوند، مى‏بینند او در مقابل محراب افتاده و بیهوش است او را به هوش مى‏آورند و از او سؤال مى‏کنند: چرا بیهوش افتاده بودى؟ آن سیّدى که همراهت بود چه شد؟

         مى‏گوید: من وقتى به آسیاب رسیدم، دیدم حال خوشى دارم، تنها به طرف مسجد جمکران حرکت کردم. کسى همراهم نبود ولى با حضرت «بقیّه‏اللّه » (ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء) صحبت مى‏کردم، با آن حضرت مناجات مى‏نمودم، تا رسیدم به مقابل محراب، این اشعار را مى‏خواندم و اشک مى‏ریختم:


     با خداجویان بى حاصل، مها تا کى نشینم؟

     باش یک ساعت خدا را، تا خدا را با تو بینم


    تا تو را دیدم مها، نى کافرستم، نى مسلمان

     زلفُ رویت، کرده فارغ، از خیال آن و اینم


    اى بهشتى روى! اندر دوزخ هجرت بسوزم

     بى تو گر خاطر کشد، بر جانب خلد برینم


    آسمان شبها، به ماه خویش نازد، او نداند

     تا سحرگه، خفته با یک آسمان مه، در زمینم


    در یمین و در یسارم، مطرب و ساقى نشسته

     زین سبب افتان ز مستى، بر یسار و بر یمینم


    زیر لب گوید، به هنگام نگه کردن به عاشق

     عشوه‏ها باید خرید، از نرگس سحر آفرینم


    آن کمان ابرو غزال، اندر کمند کس نیفتد

     من بدین اندیشه، اى صیّاد عمرى  در کمینم


    گاه گاهى، با نگاهى، گر نوازى جور نبود

     مستحقّم، زانکه صاحب خرمنى،من خوشه‏چینم


    اى نسیم کوى جانان، بر سر خاکم گذر کن

     آب چشمِ اشکبارم، بین و آه آتشینم

     ناگهان صدائى از طرف محراب بلند شد و پاسخ مرا داد من طاقت نیاوردم و از هوش رفتم.

         معلوم شد که تمام راه را در خدمت حضرت بقیّه‏اللّه (علیه السّلام) بوده ولى کسى که صداى آن حضرت را مى‏شنود از هوش مى‏رود چگونه طاقت دارد که خود آن حضرت را ببیند، لذا مردم که آقا را نمى‏شناختند حضرت را مى‏دیدند.

         ولـى خـود او تنـها از لـذّت منـاجـات بـا حضـرت «حـجـّة بن الحسن» (علیه السّلام) برخوردار بود.




    محبوب ::: دوشنبه 87/7/29::: ساعت 11:1 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    بسم الله الرحمن الرحیم

    میلاد کریم اهل بیت حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام مبارک باد

    امیدوارم خدای تعالی این عید را عید ظهور حضرت بقیه الله ا رواحنا فداه قرار دهد

    التماس دعا



    محبوب ::: دوشنبه 87/6/25::: ساعت 5:36 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سالروز رحلت حضرت ایه الله حاج ملا اقاجان زنجانی تسلیت باد

    استاد معظم حضرت ایه الله حاج سید حسن ابطحی خراسانی دام عزه در کتاب ملاقات با امام زمان علیه السلام چنین مرقوم فرموده اند:

    گاهى دوستانى دوستانه از من مى‏پرسند که: چرا سرگذشتهاى متشرّفین به محضر حضرت ولىّ عصر (علیه السّلام) را مى‏نویسى و پخش مى‏کنى؟

         من علاوه بر آنکه فکر مى‏کنم این عمل بهترین وسیله براى مبارزه با منکرین آن حضرت و بهترین دلیل بر اثبات وجود مقدّس آن حضرت و بهترین چیزى است که به وسیله‏ى آن انسان متوجّه به مقام مقدّس آن حضرت مى‏شود. بسیار دیده شده که افرادى با مطالعه‏ى این گونه کتابها، به فیوضات عالیه‏اى رسیده‏اند، که من خودم بسیارى از آنها را ناظر بوده‏ام و من خودم دیده‏ام که با خواندن این کتابها مریضهائى که مبتلاء به امراض صعب‏العلاج بوده‏اند و بلکه همه‏ى اطبّاء آنها را مأیوس کرده بودند، دست توسّل به دامن امام زمان (علیه السّلام) زده‏اند و شفا یافته‏اند.

         در سالهاى 1355 ـ 1351 به قدرى این موضوع جلب توجّه مرا کرده بود که هر هفته با به دست گرفتن جزوه‏اى به نام «پیک امید» (که در آن یک مقدّمه کوتاه و یک معجزه و چند سطر به عنوان نتیجه نوشته بودم) با جمعى از دوستان و اعضاء «کانون بحث و انتقاد دینى» به بیمارستانها مى‏رفتم و آن را به بیمارها مى‏دادم. هدفم از این عمل این بود که با خود فکر مى‏کردم که این بیمارها با خواندن این حکایات اگر مصلحت در خوب شدنشان باشد طبعا از نیروى معنوى و روحى هم کمک مى‏گیرند و زودتر خوب مى‏شوند، و اگر مصلحتشان در مُردن باشد باز با یاد خاندان عصمت و طهارت (علیهم السّلام) و اعتقاد محکم به آنها از دنیا مى‏روند و بالأخره براى من و دوستانم اجر و ثواب فراوانى خواهد داشت.

         لذا چند سال مرتّب جزواتى به نام «پیک امید» مى‏نوشتم و در بیمارستانها پخش مى‏کردم. پس از مدّت کوتاهى به چشم خودم دیدم دهها نفر که مبتلاء به امراض مختلفى بودند و آن جزوات را در بیمارستانها مطالعه کرده بودند، شفا یافتند و نزد من آمدند و به قول خودشان مى‏گفتند: شفاى ما نه مربوط به دارو و نه دکتر و نه بیمارستان بوده، بلکه مرهون خواندن آن جزوه که شما به ما دادید بوده است.

         یک روز در بیمارستان مسلولین در مشهد جوانى را عیادت کردم که فوق‏العاده وضعش بد بود وقتى که  کنار بسترش رفتم، چشمش را باز کرد به من گفت: آقا براى من دعاء کنید، مرا دکترها مأیوس کرده‏اند آنها مى‏گویند: «تو خوب نمى‏شوى باید با این مرض تا آخرعمر بسوزى و بسازى».

         من به او گفتم: دکترها هر چه مى‏گویند، روى جریانات طبیعى و علمى مى‏گویند ولى من براى تو «پیک امید» آورده‏ام، از این به بعد نباید مأیوس باشى این جزوه را بخوان انشاءاللّه خوب مى‏شوى.

         پس از چند ماه یک روز آن جوان را در یکى از خیابانهاى مشهد صحیح و سالم دیدم، من اوّل او را نشناختم او جلو آمد و سلام کرد و مى‏خواست دست و پاى مرا ببوسد و با حال گریه مى‏گفت: آقا شما وسیله شدید که مرا شفا دادند.

         من اجمالاً متوجّه شدم که آن جوان جزء کسانى است که در بیمارستان آن جزوات را خوانده و به وسیله آن شفا یافته است.

         گفتم: برادر ممکن است بفرمائید که من شما را کجا دیده‏ام؟

         گفت: در بیمارستان مسلولین آن روز که به من گفتید مأیوس نباش من براى تو «پیک امید» آورده‏ام من فورا آن عیادت و آن منظره را به یاد آوردم، زیرا این جوان بیمار به قدرى آن روز حالش بد بود که من تا چند روز او را فراموش نمى‏کردم.

         به هر حال گفتم: ممکن است جریان شفا یافتنت را براى من نقل کنى؟

         گفت: اگر فراموش نکرده باشید بعد از ظهر روز پنجشنبه‏اى بود که شما به بیمارستان به عیادت من آمدید و آن جزوه‏ى «پیک امید» را به من دادید، من همان لحظه آن را باز کردم و مقدارى مطالعه نمودم، دیدم حیف است که آن را حالا بخوانم چون رفت و آمد است و نمى‏گذارند حالم دوام داشته باشد، لذا در آخر شب آن را خواندم و متوسّل به حضرت بقیّه‏اللّه ارواحنا فداه شدم گفتم: آقا من با آن کسى که در این جزوه از او نامى برده شده و شفا یافته چه فرقى دارم، و بالأخره آن قدر گریه کردم تا یا خوابم برد و یا بى‏حال افتاده بودم و خوابهائى هم مى‏دیدم که فراموش کرده‏ام ولى صبح با آن کسالت عجیبى که شما دیده بودید که من مبتلا بودم متوجّه شدم که ابدا ناراحتى ندارم و خوب شده‏ام، دکتر بیمارستان به من گفت: روح تو با نیروى ایمانى که در اثر خواندن آن کتاب به دست آورده‏اى تو را معالجه کرده است. ولى من خودم معتقدم که نیروى دیگرى که طبعا مربوط به خاندان عصمت (علیهم السّلام) است مرا معالجه کرده است.

         به هر حال از این قضایا به خصوص بعد از نوشتن کتاب «پرواز روح» و کتاب «ملاقات با امام زمان» (علیه السّلام) بسیار اتّفاق افتاده، که اگر بخواهم آنها را نقل کنم خودش کتاب مستقلّى خواهد شد، لذا من با  این تجربه و بدست آوردن این فوائد به فکرم رسیده که هر چه مى‏توانم این قضایا را که بخصوص مربوط به حضرت بقیّه‏اللّه ارواحنا فداه است بیشتر نقل کنم، تا لااقل دوستان آن حضرت در فشارهاى زندگى شکست نخورند و مأیوس نگردند.

         در این ارتباط این اواخر حکایتى در قم از جناب آقاى شیخ «محمّد تقى همدانى» معروف بود که چون دوستان آن را مختلف نقل مى‏کردند، من از کتاب «داستانهاى شگفت» که اصل نوشته‏هاى خود ایشان را نقل کرده با مختصر تغییرى در بعضى ازعبارات مى‏آورم.

         معظّم‏له فرمودند: در روز دوشنبه هجدهم ماه صفر 1397 هجرى قمرى همسرم به خاطر آنکه دو جوانش ناگهان از کوه‏هاى شمیران سقوط کرده بودند و از دنیا رفته بودند مبتلا به سکته‏ى ناقصى شد و سخت بیمار گردید که ما هر چه مراجعه به اطبّاء کردیم فایده‏اى نداشت.

         تا آنکه در شب جمعه 22 صفر (یعنى چهار روز بعد از کسالت همسرم) تقریبا ساعت یازده شب در اطاق خود رفته بودم تا استراحت کنم که به نظرم آمد قبل از استراحت چند آیه از قرآن را تلاوت کنم و دعاهاى شب جمعه را بخوانم و متوسّل به حضرت بقیّه‏اللّه (علیه السّلام) براى شفاى کسالت همسرم بشوم، تا شاید خداى تعالى به آن حضرت اذن دهد و او به داد ما برسد.

         ضمناً اینکه من به آن حضرت متوسّل شدم و مستقیماً از خدا نخواستم، علّتش این بود که تقریباً یک ماه قبل از این حادثه (یعنى کسالت همسرم) دختر کوچکم (فاطمه) از من خواهش کرده بود که من قصّه‏ها و داستانهاى کسانى که مورد عنایت حضرت بقیّه‏اللّه روحى و ارواح العالمین له الفداء قرار گرفته و مشمول عواطف و احسان آن مولا شده‏اند، براى او بخوانم من هم خـواهش ایـن دختـرک ده سـاله را پذیرفتم و کتاب «نجـم‏الثّاقـب» حاجـى نـورى را بـراى او گـاهى مى‏خواندم.

         لذا آن شب به فکرم افتاد که چرا مانند صدها نفر که به خدمت آن حضرت رسیده و حاجتشان را گرفته‏اند من هم متوسّل نشوم و حاجتم را نگیرم، لذا همان طور که گفتم: حدود ساعت یازده شب متوسّل به آن حضرت شدم و با دلى پر از اندوه و چشمى گریان به خواب رفتم، ساعت چهار بعد از نیمه شب جمعه طبق معمول بیدار شدم، که ناگهان متوجّه شدم از اطاق پائین که مریضه در آنجا بود صداى همهمه مى‏آید، کم‏کم سروصدا بیشتر شد من پائین آمدم دیدم دختر بزرگم که معمولاً در آن موقع به خواب بود بیدار شده و غرق در نشاط و سرور است وقتى چشمش به من افتاد گفت: آقا مژده مى‏دهم به شما زیرا مادرم را شفا دادند!!

         گفتم: کى شفا داد؟

          گفت: مادرم چند دقیقه قبل با صداى بلند و شتاب و اضطراب سه نفر را که در اطاق او بودیم بیدار کرد و مى‏گفت: برخیزید آقا را بدرقه کنید، برخیزید آقا را بدرقه کنید، و چون مى‏بیند که تا ما برخیزیم آقا رفته‏اند، خودش که چهار روز بود نمى‏توانست از جا حرکت کند برمى‏خیزد و دنبال آقا تا در حیاط مى‏رود. من که مراقب او بودم و با سروصداى او بیدار شده بودم دنبال مادرم رفتم وقتى به او رسیدم هم او و هم من تعجّب کردیم، که چگونه او توانسته تا آنجا بدود در این موقع مادرم از من پرسید: که آیا من خوابم یا بیدار؟

         من گفتم: مادرجان تو را شفا دادند، آقا کجا بود که مى‏گفتى آقا را بدرقه کنید، پس چرا ما او را ندیدیم؟

         مادرم گفت: همان گونه که خوابیده بودم و نمى‏توانستم تکان بخورم دیدم آقاى بزرگوار و عالى قدرى در لباس اهل علم که خیلى جوان نبود و خیلى هم پیر نبود به بالین من آمد و فرمود: برخیز خدا تو را شفا داد!


     

         گفتم: نمى‏توانم برخیزم با لحن تندترى فرمود: شفا یافتید برخیزید.

         من از هیبت آن بزرگوار (که یقینا حضرت صاحب الزّمان (علیه السّلام) بوده) برخواستم، آن حضرت فرمود: دیگر دوا نخور و گریه هم نکن. وقتى خواست از اطاق بیرون برود من شما را بیدار کردم که او را بدرقه کنید ولى دیدم شما دیر حرکت کردید خودم از جا برخواستم و دنبال آقا تا دم در حیاط رفتم.

         عجیب این است که از آن لحظه مریضى که نمى‏توانست حرکت کند صحیح و سالم حرکت مى‏کند.

         مریضى که در اثر سکته چشم راستش غبار گرفته بود فورا خوب شد.

         مریضى که چهار روز ابدا میل به غذا نداشت در همان لحظه گفت: من گرسنه‏ام برایم غذا بیاورید.

         مریضى که رنگ و رو نداشت از همان لحظه رنگ و رویش به جا آمد. و بالأخره مریضى که دائما گریه مى‏کرد با فرمان آن حضرت که گریه مکن از آن لحظه غم و اندوهش به کلّى از دلش بیرون رفت و حتّى این مریضه پنج سال بود که به روماتیسم مبتلا بود و اطبّاء نتوانسته بودند او را معالجه کنند از لطف حضرت بقیّه‏اللّه (علیه السّلام) شفا یافت.

         وقتى شرح حال مریضه را به آقاى دکتر دانشى که یکى از دکترهاى معالج او بود گفتیم. او گفت: آن مرض سکته که من دیدم قطعا از راه عادّى قابل علاج نبود و او را از طریق غیرعادى شفا داده‏اند.

         ما به شکرانه‏ى این نعمت عظمى مجلس ذکر مصیبتى به مناسبت ایّام فاطمیّه برقرار کردیم.


     



    محبوب ::: چهارشنبه 87/5/2::: ساعت 10:25 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    بسم الله الرحمن الرحیم

    استاد معظم حضرت ایه الله حاج سید حسن ابطحی خراسانی دام عزه در کتاب ملاقات با امام زمان علیه السلام در خصوص نامه استغاثه به حضرت ولی عصر ارواحنا فداه چنین نوشته اند:

         «نامه‏اى براى آن حضرت»

         شخصى که راضى نیست نامش برده شود و حتّى قصّه‏هایش را هم براى من نقل نکرده ولى در اثر نوشتن نامه استغاثه به حضرت «بقیة اللّه» ارواحنا فداه مکرّر به محضر آن حضرت رسیده و حوائجش را گرفته و من یقین به آن موفّقیّتها دارم مى‏گفت:

         که مؤثّرترین نامه‏هاى استغاثه به حضرت «بقیّه‏اللّه» نامه‏اى است که مرحوم حاجى نورى رحمه‏اللّه در کتاب نجم الثّاقب در حکایت ششم از حکایات کسانى که در غیبت کبرى خدمت «امام زمان» (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف) رسیده‏اند مى‏باشد و آن این است:

         بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ تَوَسَّلْتُ اِلَیْکَ یا اَبَاالْقاسِمِ مُحَمَّدَ بْنَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِىّ بن مُحَمَّد بن عَلِىّ بن مُوسَى بن جَعْفَر بن مُحَمَّد بن عَلِىّ بن الْحُسَیْن بن عَلِىّ بن اَبیطالِب النَّبَاءِ الْعَظیم وَ الصِّراط الْمُسْتَقیم وَ عِصْمَةِ اللاّجین بِاُمِّکَ سَیِّدَةِ نِساءِ الْعالَمینَ وَ بابائِکَ الطّاهِرینَ وَبِاُمِّهاتِکَ الطّاهِرات بِیس وَ الْقُرْانِ الْحَکیمْ وَالْجَبَرُوتِ الْعَظیمِ وَ حَقیقَةِ الاْیِمانِ وَ نُورِ النُّورِ وَ کِتابٍ مَسْطُور اَنْ تَکُونَ سَفیرى اِلَى اللّهِ تَعالى فِى الْحاجَةِ بِفُلانِ بْنِ فُلانَ.

         در اینجا اگر دفع دشمنى منظور است به جاى فلان بن فلان نام او و پدرش ذکر شود مثلاً آخر نامه اینطور نوشته شود:

         اَنْ تَکُونَ سَفیرى اِلَى اللّهِ تَعالى فِى الْحاجَةِ لِهَلاکِ یزید بن معاویة.

         و اگر دعائى براى کس دیگرى منظور است یعنى حاجتى براى دیگرى از خدا مى‏خواهد در آخر نامه مى‏نویسد: اَنْ تَکُونَ سَفیرى اِلَى اللّهِ فِى الْحاجَةِ لِحسن بن رضا و به جاى اسامى فوق اسم شخص مورد نظر و پدرش نوشته شود و سپس آن نامه را در گل پاکى بگذارد و در آب جارى و یا چاه آبى بیاندازد و در حال انداختن نامه میان آب بگوید:

         یا عثمان بن سعید و یا محمّد بن عثمان اوصلا رقعتى الى صاحب  الزّمان صلوات اللّه علیه.

         و اگر بخواهد ترجمه این جمله را هم بگوید مانعى ندارد و ترجمه‏اش این است.

         اى عثمان بن سعید و اى محمّد بن عثمان (اینها دو نایب خاص آن حضرت بوده‏اند) نامه مرا به محضر مقدّس حضرت «صاحب الزّمان» (علیه السّلام) برسانید.

     



    محبوب ::: دوشنبه 86/12/27::: ساعت 6:18 عصر
    نظرات دیگران: نظر

     بسم الله الرحمن الرحیم 

    استاد معظم حضرت ایه الله حاج سیدحسن ابطحی دام عزه در کتاب ملاقات با امام زمان علیه السلام می فرمایند:   

     این قضیّه به فرموده‏ى مرحوم مجلسى در بحار و حاجى نورى در «نجم الثّاقب» در نجف اشرف معروف و مشهور است.

         و مرحوم مجلسى فرموده است:

         این قضیّه را شخصى که مورد وثوق من است به من گفت:

         خانه‏ى کهنه‏ى قدیمى که الآن من در آن سکونت دارم مال مردى از اهل خیر و صلاح بود که او را «حسین مدلّل» مى‏گفتند.

         او نزدیک صحن حضرت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در محلّى که آن را ساباط «حسین مدلّل» مى‏گفتند: زندگى مى‏کرد او داراى عیال و فرزندانى بود، و او مبتلا شده بود به کسالت فلج و مدّتها بود که قدرت بر قیام وحرکت از رختخواب را نداشت و حتّى براى رفع حاجت اهل و عیالش به او کمک مى‏کردند و چون مرضش طولانى شده بود اهل و عیالش به فقر و تنگدستى مبتلا گردیده بودند.

         در نیمه‏ى شبى در سال 720 وقتى زن و فرزندش بیدار شدند دیدند که از خانه و بام خانه نور عجیبى ساطع است. این نور به قدرى فوق‏العادّه است که چشم را خیره مى‏کند.

         آنها از حسین مدلّل پرسیدند: این نور چیست؟ و چه خبر است؟!

         گفت: الآن حضرت بقیّه‏اللّه ارواحنا فداه نزد من تشریف داشتند و به من فرمودند: اى حسین! از جا برخیز.

         عرض کردم: اى سیّد و مولایم، من را مى‏بینید که نمى‏توانم برخیزم، من فلجم!

         حضرت دست مرا گرفتند و بلندم کردند من فورا حالم خوب شد و صحیح و سالم گردیدم.

         و به من فرمودند: این ساباط راه من است که من از این راه به حرم جدّم امیرالمؤمنین (علیه السّلام) مى‏روم، درِ آن را هر شب ببندید. عرض کردم: شنیدم و اطاعت مى‏کنم.

         سپس حضرت بقیّه‏اللّه (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف) برخاستند و از همانجا به زیارت حرم حضرت على بن ابیطالب (علیه السّلام) رفتند و این نور اثر قدم مبارک آن حضرت است.

         مرحوم حاجى نورى مى‏گوید: این ساباط تا به حال مشهور به ساباط حسین مدلّل است و مردم براى آن ساباط نذرها مى‏کنند و به برکت حضرت حجّة بن الحسن (علیه السّلام) به حوائج خود مى‏رسند.[1]

        ناگفته پیدا است؛ که خداى تعالى حضرت ولىّ عصر ارواحنا فداه را تنها براى آنکه فلجى را شفا بدهند در کره‏ى زمین نگه نداشته، بلکه آن حضرت را براى حفظ دین و تشکیل حکومت واحد جهانى مهیّا فرموده است، ولى به خاطر آنکه مردم دنیا و یا لااقل مسلمانان جهان ایمانشان کامل شود و متوجّه آن وجود مقدّس گردند و موجودیّت آن حضرت را در همه جا معتقد شوند گاهى دست به این گونه معجزات مى‏زنند و مریضهائى را شفا مى‏دهند.

         «جان و مال و پدر و مادر و هر چه داریم به قربانش باد.»




    [1]      ــ بحارالانوار جلد 52 صفحه‏ى 74.



    محبوب ::: پنج شنبه 86/11/11::: ساعت 6:47 عصر
    نظرات دیگران: نظر

       1   2      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 3
    بازدید دیروز: 7
    کل بازدید :83480

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<
    در خصوص حضرت بقیه الله ارواحنا فداه
    محبوب
    من جوانی سی و پنج ساله ام به مسائل دینی معتقد هستم و به امام زمان علیه السلام اعتقاد داشته و عشق می ورزم و دوست دارم همه دنیا شیفته و عاشق مولایم حضرت بقیه الله ارواحنا فداه گردند انشا الله .

    >>آرشیو شده ها<<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    در خصوص حضرت بقیه الله ارواحنا فداه

    >>لینک دوستان<<

    >>لوگوی دوستان<<

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<