بسم الله الرحمن الرحیم
فهمیدم «حاج ید الله » است ایشان را هم تا ان موقع ندیده و نمی شناختم برگشتم به تهران به ان عالم که قبلا جریان را به او گفته بودم این قصه را هم گفتم.
فرمود: برو سراغش درست است من بعد از ان که چهارصد جلد کتاب خریداری کردم رفتم قم ادرس محل کار «پشم بافی» حاج ید الله را معلوم کردم رفتم کارخانه از نگهبان پرسیدم.
گفت: حاجی رفت منزل.
گفتم: استدعا می کنم تلفن کنید بگوئید یک نفر از تهران امده با شما کار دارد او تلفن کرد.
حاجی گوشی را برداشت.
من سلام عرض کردم.
گفتم: از تهران امده ام چهار صد جلد کتاب وقف این مسجد کرده ام کجا بیاورم.
فرمود: شما از کجا این کار را کردید و چه اشنایی با ما دارید؟
گفتم: اقا چهار صد جلد کتاب وقف کرده ام.
گفت: باید بگوئید مال چیست؟
گفتم: پشت تلفن نمی شود.
گفت: شب جمعه اینده منتظر هستم. کتابها رابه منزل بیاورید.
رفتم تهران کتابها را بسته بندی کردم روز پنج شنبه با ماشین یکی از دوستان کتابها را اوردم قم منزل حاج اقا.
ایشان گفت: من این طور قبول نمی کنم جریان را بگو.
بالاخره جریان راگفتم و کتابها را تقدیم کردم رفتم در مسجد هم دو رکعت نماز حضرت خواندم و گریه کردم.
مسجد و حسینیه را طبق نقشه ای که حضرت کشیده بوند حاج ید الله به من نشان داد و گفت: خدا خیرت بدهد تو به عهدت وفا کردی.
این بود حکایت مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام که تقریبا به طور اختصار و خلاصه گیری نقل شد علاوه بر این حکایت جالبی نیز اقای رجبیان نقل کردند که ان را مختصرا نقل می نمائیم.
اقای رجبیان گفتند: شبهای جمعه طبق معمول حساب و مزد کارگرهای مسجد را مرتب کرده و وجوهی که باید پرداخت شود پرداخت می کردم.
شب جمعه ای استاد اکبر بنای مسجد برای حساب و گرفتن مزد کارگرها امده بود گفت: امروز یک نفر اقا «سید» تشریف اوردند در ساختمان مسجد و این پنجاه تومان را برای مسجد دادند.
من عرض کردم بانی مسجد از کسی پول نمی گیرد با تندی به من فرمود: می گویم بگیر این را می گیرد . من پنجاه تومان را گرفتم روی ان نوشته بود برای مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام.
دو سه روز بعد صبح زود زنی مراجعه کرد و وضع تنگدستی و حاجت خودش و دو طفل یتیمش را شرح داد من دست کردم در جیبهایم پول موجود نداشتم غفلت کردم که از اهل منزل بگیرم ان پنجاه تومان مسجد را به او دادم و گفتم: بعد خودم جبران می کنم و به ان زن ادرس دادم که بیاید تا به او کمک کنم.
زن پول را گرفت و رفت و دیگر هم با این که به او ادرس داده بودم مراجعه نکرد ولی متوجه شدم که نباید پول را می دادم و پشیمان شدم.
تا جمعه ی دیگر استاد اکبر برای حساب امد گفت: این هفته من از شما تقاضائی دارم اگر قول می دهید که قبول کنید تقاضا کنم.
گفتم: بگوئید
گفت: در صورتی که قول بدهید که قبول کنید می گویم.
گفتم: اقای استاد اکبر اگر بتوانم از عهده اش برایم قبول می کنم.
گفت: می توانی.
گفتم : بگو.
گفت: تا نگوئی نمی گویم از من اصرار که بگو از او اصرار که قول بده تا من بگویم.
گفت: ان پنجاه تومان که اقا دادند برای مسجد به من بده.
به خودم گفتم: اقای استاد اکبرداغ مرا تازه کردی چون بعدا از دادن پنجاه تومان به ان زن پشیمان شده بودم و تا دو سال بعد هم هر اسکناس پنجاه تومانی به دستم می رسید نگاه می کردم شاید ان اسکناس باشد که رویش ان جمله نوشته بود.
گفتم: ان شب مختصر گفتی حال خوب تعریف کن.
گفت: بلی حدود سه و نیم بعد از ظهر هواخیلی گرم بود در ان بحران گرما مشغول کار بودم دو سه نفر کارگر هم داشتم ناگاه دیدم یک اقائی از یکی از درهای مسجد وارد شد باقیافه ی نورانی جذاب با صلابت اثار بزرگی و بزرگواری از او نمایان است وارد شدند دست و دل من دیگر دنبال کار نمی رفت هی می خواستم اقا را تماشا کنم.
اقا امدند اطراف شبستان قدم زدند تشریف اوردند جلو تخته ای که من بالایش کار می کردم دست کردند زیر عبا پولی در اوردند فرمودند استاد این را بگیر بده به بانی مسجد.
من عرض کردم اقا بانی مسجد پول از کسی نمی گیرد شاید این پول را از شما بگیرم و او نگیرد و ناراحت شود اقا تقریبا تغیر کردند فرمودند : به تو می گویم بگیرد این را می گیرد من فورا با دستهای گچ الوده پول را از اقا گرفتم اقا تشریف بردن بیرون.
من گفتم: این اقا کجا بود د راین هوای گرم؟ یکی از کارگرها را به نام مشهدی علی صدا زدم گفتم: برو دنبال این اقا ببین کجا می روند با کی و با چه وسیله ای امده بودند مشهدی علی رفت چهار دقیقه شد پنج دقیقه شد ده دقیقه شد مشهدی علی نیامد خیلی حواسم پرت شده بود مشهدی علی را صدا زدم پشت دیوار ستون مسجد بود.
گفتم: چرا نمی ائی؟
گفت: ایستاده ام اقا را تماشا می کنم.
گفتم: بیا وقتی امد گفت: اقا سرشان را زیر انداختند و رفتند.
گفتم: با چه وسیله ای ؟ ماشین بود؟
گفت: نه اقا هیچ وسیله ای نداشتند سر به زیر انداختند و تشریف بردند.
گفتم: تو چرا ایستاده بودی.
گفت: ایستاده بودم اقا را تماشا می کردم.
اقای رجبیان گفت: این جریان پنجاه تومان بود ولی باور کنید که این پنجاه تومان یک اثری روی کار مسجد گذارد خود من امید این که این مسجد به این گونه بنا شود و خودم به تنهائی به اینجا برسانم نداشتم از موقعی که این پنجاه تومان به دستم رسید روی کار مسجد و روی کار خود من اثر گذاشت.
این بود انچه از کتاب پاسخ ده پرسش ایه الله صافی به قلم خودشان نوشتم و حتی مقید بودم که در قلم وادبیاتش تصرفی نکنم.
و من خودم این سرگذشت را تحقیق کرده ام و اقای حاج ید الله رجبیان را دیده ام و به صدق و صحت این قضیه گواهی می دهم.
امید است طلاب حوزه ی علمیه قم از برکات این مسجد با عظمت غفلت نفرمایند و به وسیله ی زیارت «ال یاسین» و نماز توسلی که در بالا از کتاب بحار الانوار نقل شد با حضرت ولی عصر علیه السلام ارتباط روحی برقرار کنند.
کتاب ملاقات با امام زمان علیه السلام تالیف حضرت ایه الله سید حسن ابطحی دام عزه
دعا برای حضرت بقیه الله علیه السلام و درخواست حاجت شخصی
میرزا تقی و ملاقات با امام زمان علیه السلام
تولد کریم اهل بیت علیه السلام
چرا این ملاقاتها را مىنویسم
نامه استغاثه
ملاقاتی از نجم الثاقب
ملاقات حاج سیدرضا ابطحی قدس الله سره
[عناوین آرشیوشده]
بازدید دیروز: 1
کل بازدید :83912

من جوانی سی و پنج ساله ام به مسائل دینی معتقد هستم و به امام زمان علیه السلام اعتقاد داشته و عشق می ورزم و دوست دارم همه دنیا شیفته و عاشق مولایم حضرت بقیه الله ارواحنا فداه گردند انشا الله .
قصه های ناگفته
مسجد جمکران
حکایتی عجیب
ملاقات با حضرت بقیه الله ارواحنا فداه و شفا یافتن
قصه ی حاج شیخ اسماعیل نمازی
اظهار محبت معصومین علیهم السلام
ملاقات سی ونهم کتاب ملاقات با امام زمان علیه السلام
حضرت بقیه الله ارواحنا فداه هیچ گاه نمی خواهند دوستانشان حزن و ا
تشرّف سیّد بحرالعلوم
تحقیقی در ایات قران کریم
دست نوشته
راهی بی ا نتها
انچه اموختم از استادم
انجمن سیر وسلوک و تزکیه نفس
این معزالاولیا و مذل الاعداء
نور اسمانها و زمین
مجمع جهانی شیعه شناسی
زیبای دو عالم
وظایف سالک الی الله
بشری
جویای حقیقت
راه نور
درد دلای شبانه ما