بسم الله الرحمن الرحیم
استاد معظم حضرت ایه الله حاج سید حسن ابطحی دام ظله در کتاب ملاقات با امام زمان علیه السلام می نویسند:
وقتى که ما در قم مشغول تحصیل بودیم این قضیه در بین فضلا و اهل علم و اهل حال معروف بود و من از طریق دیگرى هم تأیید آن را دریافت کردهام و در کتاب «پرواز روح» به جهتى تأییدش را اشاره نمودهام و آن قضیّه این است:
سابقا راه قم به مسجد جمکران از طرف مرقد حضرت «على بن جعفر» (علیه السّلام) بود، در خارج شهر از این راه آسیابى بود که اطرافش چند درخت وجود داشت و جاى نسبتا با صفائى بود، آنجا میعادگاه عشّاق حضرت «بقیّهاللّه» (علیه السّلام) بود، صبح پنجشنبهى هر هفته جمعى از دوستان مرحوم «حاج ملاّ آقاجان» در آنجا جمع مىشدند، تا به اتّفاق به مسجد جمکران بروند، یک روز صبح پنجشنبه، اوّل کسى که به میعادگاه مىرسد،
مرحوم حجّهالاسلام والمسلمین آقاى «حاج میرزا تقى زرگرى تبریزى» بود در آنجا مىبیند که حال توجّه خوبى دارد با خود مىگوید: اگر بمانم تا رفقا برسند شاید نتوانم حال توجّهم را حفظ کنم، لذا تنها به طرف مسجد جمکران حرکت مىکند و آن قدر توجّه و حالش خوب بوده که جمعى از طلاّب پس از زیارت مسجد جمکران که به قم برمىگشتند، با او برخورد مىکنند ولى او متوجّه آنها نمىشود.
رفقاى ایشان که بعدا سر آسیاب مىآیند، گمان مىکنند که آقاى «میرزا تقى» نیامده، از طلاّبى که تدریجا از مسجد جمکران مراجعت مىکنند، مىپرسند: شما آقاى میرزا تقى را ندیدید؟ همه مىگویند: چرا او با یک سیّد بزرگوارى به طرف مسجد جمکران مىرفت و آنها آنچنان گرم صحبت بودند که به ما توجّه نکردند.
رفقاى ایشان به طرف مسجد جمکران مىروند، وقتى وارد مسجد مىشوند، مىبینند او در مقابل محراب افتاده و بیهوش است او را به هوش مىآورند و از او سؤال مىکنند: چرا بیهوش افتاده بودى؟ آن سیّدى که همراهت بود چه شد؟
مىگوید: من وقتى به آسیاب رسیدم، دیدم حال خوشى دارم، تنها به طرف مسجد جمکران حرکت کردم. کسى همراهم نبود ولى با حضرت «بقیّهاللّه » (ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء) صحبت مىکردم، با آن حضرت مناجات مىنمودم، تا رسیدم به مقابل محراب، این اشعار را مىخواندم و اشک مىریختم:
باش یک ساعت خدا را، تا خدا را با تو بینم
تا تو را دیدم مها، نى کافرستم، نى مسلمان
زلفُ رویت، کرده فارغ، از خیال آن و اینم
اى بهشتى روى! اندر دوزخ هجرت بسوزم
بى تو گر خاطر کشد، بر جانب خلد برینم
آسمان شبها، به ماه خویش نازد، او نداند
تا سحرگه، خفته با یک آسمان مه، در زمینم
در یمین و در یسارم، مطرب و ساقى نشسته
زین سبب افتان ز مستى، بر یسار و بر یمینم
زیر لب گوید، به هنگام نگه کردن به عاشق
عشوهها باید خرید، از نرگس سحر آفرینم
آن کمان ابرو غزال، اندر کمند کس نیفتد
من بدین اندیشه، اى صیّاد عمرى در کمینم
گاه گاهى، با نگاهى، گر نوازى جور نبود
مستحقّم، زانکه صاحب خرمنى،من خوشهچینم
اى نسیم کوى جانان، بر سر خاکم گذر کن
آب چشمِ اشکبارم، بین و آه آتشینم
ناگهان صدائى از طرف محراب بلند شد و پاسخ مرا داد من طاقت نیاوردم و از هوش رفتم.
معلوم شد که تمام راه را در خدمت حضرت بقیّهاللّه (علیه السّلام) بوده ولى کسى که صداى آن حضرت را مىشنود از هوش مىرود چگونه طاقت دارد که خود آن حضرت را ببیند، لذا مردم که آقا را نمىشناختند حضرت را مىدیدند.
ولـى خـود او تنـها از لـذّت منـاجـات بـا حضـرت «حـجـّة بن الحسن» (علیه السّلام) برخوردار بود.
دعا برای حضرت بقیه الله علیه السلام و درخواست حاجت شخصی
میرزا تقی و ملاقات با امام زمان علیه السلام
تولد کریم اهل بیت علیه السلام
چرا این ملاقاتها را مىنویسم
نامه استغاثه
ملاقاتی از نجم الثاقب
ملاقات حاج سیدرضا ابطحی قدس الله سره
[عناوین آرشیوشده]
بازدید دیروز: 1
کل بازدید :83904

من جوانی سی و پنج ساله ام به مسائل دینی معتقد هستم و به امام زمان علیه السلام اعتقاد داشته و عشق می ورزم و دوست دارم همه دنیا شیفته و عاشق مولایم حضرت بقیه الله ارواحنا فداه گردند انشا الله .
قصه های ناگفته
مسجد جمکران
حکایتی عجیب
ملاقات با حضرت بقیه الله ارواحنا فداه و شفا یافتن
قصه ی حاج شیخ اسماعیل نمازی
اظهار محبت معصومین علیهم السلام
ملاقات سی ونهم کتاب ملاقات با امام زمان علیه السلام
حضرت بقیه الله ارواحنا فداه هیچ گاه نمی خواهند دوستانشان حزن و ا
تشرّف سیّد بحرالعلوم
تحقیقی در ایات قران کریم
دست نوشته
راهی بی ا نتها
انچه اموختم از استادم
انجمن سیر وسلوک و تزکیه نفس
این معزالاولیا و مذل الاعداء
نور اسمانها و زمین
مجمع جهانی شیعه شناسی
زیبای دو عالم
وظایف سالک الی الله
بشری
جویای حقیقت
راه نور
درد دلای شبانه ما